گنجور

 
سلیم تهرانی

نوبهار است و چمن در پی سامان گل است

ابر بر روی هوا، دود چراغان گل است

بس که گل سر زده از هر سر خار ماهی

کوچه ی موج به دریا چو خیابان گل است

مستی از لاله سر شحنه چراغان کرده ست

می دلیرانه بنوشید که دوران گل است

باغبان خار عبث بر سر دیوار نهد

رخنه ی این چمن از چاک گریبان گل است

ترسم آخر همه اطراف چمن درگیرد

از چراغی که نهان در ته دامان گل است

گل چو ما نیست که از قصه ی عشاق سلیم

نکته ای چند بر اوراق پریشان گل است