گنجور

 
سلیم تهرانی

تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما

ز انتظار او غبار آورد چشم دام ما

عمر رفت و روزگار هجر او آخر نشد

انتظار صبح محشر می کشد این شام ما

در محبت بیش ازین خواری نمی باشد که دل

می کند پهلو تهی همچون نگین از نام ما

جسم زار ما ز بس بالید از غم های او

شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما

آسمان از سبحه ی پروین، دمی صد بار بیش

استخاره می کند تا می دهد یک کام ما

داد ما لب تشنگان را جرعه ای کی می دهد

چون حباب از آب دریا پر نگردد جام ما

عشق او مشهور عالم کرد ما را چون سلیم

شد بلند از گفتگوی قامت او نام ما