نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
یکی بلبل گرفت و دیگری آواز بلبل را
عنان پایداری چون ز کف شوق فنا گیرد
کند چون موج با سیل بهاری همسفر پل را
سلیم از لاعلاجی خویش را باید به دریا زد
گرفته موج همچون رهزنان از ما سر پل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و شادابی گلها و طبیعت اشاره میکند و عشق خود را به آنها ابراز میکند. او خود را همچون باغبانی میبیند که به گلها عشق میورزد و دامنش از فیض گلها پر شده است. شاعر با تصاویر زیبایی از طاووس و بلبل، به زیبایی دنیای طبیعی و موسیقی آن اشاره میکند. همچنین، به پایداری و شوق عاشقانه اشاره دارد که همچون موجی در حال حرکت است و در نهایت، از ناامیدی و تلاش برای رهایی از درد و مشکلات صحبت میکند. به طور کلی، شعر به عشق، زیبایی و ارتباط انسان با طبیعت پرداخته است.
هوش مصنوعی: نگاه من به زیبایی گلها مانند عشق و احترام به آنهاست، طوری که به شاخ سنبل به اندازهای احترام میگذارم که انگار موی پیامبر را زیارت کردهام.
هوش مصنوعی: من دامن خود را پر از گل میبینم و به لطف این خرقه، همچون طاووسان، دامن پرگل خود را در بالا میگیرم.
هوش مصنوعی: در باغی که زلفهایش شبیه گلها و چشمانش مانند سرمه است، یک بلبل به دام رفت و بلبل دیگر فقط صدای او را شنید.
هوش مصنوعی: وقتی که فرد شوق و علاقهاش را از دست بدهد، مانند موجی که با سیل بهاری همراه میشود، به طور ناگهانی و بیاختیار از مسیر خود خارج میشود.
هوش مصنوعی: آدمی که از بیمار بودن خود هیچ چارهای ندارد، باید مثل کسانی که در میان دزدان اسیر شدهاند، خود را به آب دریا بیندازد تا شاید از این وضعیت رهایی یابد. در واقع، او باید شجاعانه به سوی ناشناختهها برود و امیدی به نجات پیدا کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را
که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را
چه لازم در جواب دشمنان تصدیع خود دادن؟
باسکات زبان خصم، فرمان ده تغافل را
بوقت خشم هم، جز نیکی از نیکان نمی آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.