گنجور

 
سلیم تهرانی

یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را

چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را

خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا

لرزه چون موج بر اندام فکندم پل را

گل فرستاده به من تا کند آزار مرا

می روم تا که زنم بر سر دشمن گل را

از گرفتاری من خاطر آن گل جمع است

رشته، مغز قلم پا بود این بلبل را

در پی کسب هنر باش که خورشید سلیم

بوسه بر دست زند شانه ی آن کاکل را