گنجور

 
۳۹۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

 

... چه و زندان آدم را رها کن

برآ بر چرخ چون عیسی مریم

خر عیسی مریم را رها کن ...

مولانا
 
۳۹۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۲

 

... زمینی خود که باشد با غبارش

زمین و چرخ و دریا را بگردان

نیندیشم دگر زین خورده سودا ...

مولانا
 
۳۹۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۷

 

... بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم

که گفتت گرد چرخ چنبری گرد

که قد همچو سروت چنبری کرد ...

مولانا
 
۳۹۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۰

 

... فرقی خود نیست از تو تا من

بی تو بودی تو بر سر چرخ

بی من بودم به سال ها من ...

مولانا
 
۳۹۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۴

 

... از برای جان خود زین جان لاغر یاد کن

درنگر در آسمان وین چرخ سرگردان ببین

حال سرگردان این بی پا و بی سر یاد کن ...

مولانا
 
۳۹۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۶

 

... رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من

تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم ...

مولانا
 
۳۹۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۷

 

... وان عطارد صدر گیرد که منم صدرالصدور

چرخ ها ملک من است و برج ها ارکان من

آفتاب از سوی مشرق صبحدم لشکر کشد ...

مولانا
 
۳۹۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۸

 

... تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون

کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال

ساخت معراجش ید کل الینا راجعون ...

مولانا
 
۳۹۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰

 

... دستگیر روز سخت و کافل فرداست این

چرخ را چرخی دگر آموخت پرآشوب و شور

این چه عشق است ای خداوند و عجب سوداست این ...

مولانا
 
۳۹۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۳

 

... حلقه های زلف خود را زو برافشان همچنین

چرخه چرخ ار بگردد بی مرادت یک نفس

آتشی درزن به جان چرخ گردان همچنین

روز روز مجلس است ای عشق دست ما بگیر ...

مولانا
 
۳۹۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۶

 

... از خم آن می که گر سرپوش برخیزد از او

بررود بر چرخ بویش مست گردد آسمان

زان میی کز قطره جان بخش دل افروز او ...

مولانا
 
۳۹۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۶

 

... گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند

وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان

هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند ...

مولانا
 
۳۹۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۸

 

... به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن

به خدا چرخ همان دید که من دیدستم

ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن ...

مولانا
 
۳۹۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

 

... نم اندیشه بیا قلزم اندیشه نگر

صورت چرخ بدیدی هله اکنون جان بین

جان بنفروختی ای خر به چنین مشتریی ...

... اتحادی عجبی در عرض و ابدان بین

چون دمی چرخ زنی و سر تو برگردد

چرخ را بنگر و همچون سر خود گردان بین

ز آنک تو جزو جهانی مثل کل باشی ...

مولانا
 
۳۹۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۳

 

... خویشتن را لاابالی نام کن

چرخ گردنده تو را چون رام شد

مرکب بی مرکبی را رام کن

آتش بی باکی اندر چرخ زن

خاک تیره بر سر ایام کن ...

مولانا
 
۳۹۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۸

 

... تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن

چرخ خواهی صحبت عیسی گزین

ور نه قصد گنبد خضرا مکن ...

مولانا
 
۳۹۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۵

 

... مه و خورشید ز عشق رخ او

اندر این چرخ ز زیر و زبران

بحر در جوش از این آتش تیز

چرخ خم داده از این بار گران

کوه بسته ست کمر خدمت را ...

مولانا
 
۳۹۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۷

 

... جان هاست برپریده ره برده تا به جانان

جانی ز شرح افزون بالای چرخ گردون

چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان ...

مولانا
 
۳۹۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۲

 

... این جا چه کار دارد رنج خمار با من

با چرخ اگر ستیزم ور بشکنم بریزم

عذرم چه حاجت آید و آن خوش عذار با من ...

مولانا
 
۴۰۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۷

 

... مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن

والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش

با قند وصل همچون حلواگر است مردن ...

مولانا
 
 
۱
۱۹۸
۱۹۹
۲۰۰
۲۰۱
۲۰۲
۴۹۲