گنجور

 
مولانا

من از کی باک دارم خاصه که یار با من

از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من

کی خشک لب بمانم کان جو مراست جویان

کی غم خورد دل من و آن غمگسار با من

تلخی چرا کشم من من غرق قند و حلوا

در من کجا رسد دی و آن نوبهار با من

از تب چرا خروشم عیسی طبیب هوشم

وز سگ چرا هراسم میر شکار با من

در بزم چون نیایم ساقیم می‌کشاند

چون شهرها نگیرم و آن شهریار با من

در خم خسروانی می بهر ماست جوشان

این جا چه کار دارد رنج خمار با من

با چرخ اگر ستیزم ور بشکنم بریزم

عذرم چه حاجت آید و آن خوش عذار با من

من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت

اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من

ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم

خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۰۳۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نسیمی

با بخت سعد یارم چون هست یار با من

شادی چو آن من شد، غم را چه کار با من؟

پیرامن دل من غم را چه زهره گشتن

چندان که همنشین است آن غمگسار با من

منصوروار گشتم مستغرق اناالحق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه