جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان
از خم آن می که گر سرپوش برخیزد از او
بررود بر چرخ بویش مست گردد آسمان
زان میی کز قطره جان بخش دل افروز او
می شود دریای غم همچون مزاجش شادمان
چون نهد پا در دماغ سرکشان روزگار
در زمان سجده کنان گردند همچون خادمان
جان اگرچه بس عزیز است نزد خاص و نزد عام
لیک نزد خاص باشد بوی آن می جان جان
جان و ماه و جان و قالب بینشان شد از میی
کید او از بینشانی بردراند هر نشان
خمخانه لم یزل جوشیده زان می کز کفش
گشته ویرانه به عالم در هزاران خاندان
گر به مغرب بوی آن می از عدم یابد گشاد
مست گردند زاهدان اندر هری و طالقان
دست مست خم او گر خار کارد در زمین
شرق تا مغرب بروید از زمینها گلستان
بانگ چنگ چنگی سرمست عشقش دررسد
در جهان خوف افتد صد امان اندر امان
گر ز خم احمدی بویی برون ظاهر شود
چون میش در جوش گردد چشم و جان کافران
گر ز خمر احمدی خواهی تمام بوی و رنگ
منزلی کن بر در تبریز یک دم ساربان
تا شوی از بوی جان حق خصال می فعال
وز تجلیهای لطفش هم قرین و هم قران
در درون مست عشقش چیست خورشید نهان
آن که داند جز کسی جانا که آن دارد از آن
گرچه می پرسید عقلم هر دم از استاد عشق
سر آن می او نمیفرمود الا آن آن
هر دمی از مصر آن یوسف سوی جانهای ما
تنگهای شکر می وش رسد صد کاروان
جان من در خم عشقش می بجوشد جوشها
آه اگر بودی سوی ایوان عشقش نردبان
چون جهد از جان من القاب او مانند برق
چشم بیند از شعاعش صد درخش کاویان
صد هزاران خانهها سازد میش در صحن جان
چون کند زیر و زبر سودای عشقش خاندان
بوی عنبر می رود بر عرش و بر روحانیان
گرچه جان تو خورد هم نیم شب از می نهان
از ملولی هجر او چون سامری اندر جهان
جانم از جمله جهان گشتهست صحرا بر کران
چون شراب موسی افکن زان خضر کف دررسد
صد چو جان من درآید چون کمر اندر میان
ای خداوند شمس دین مقصود از این جمله توی
ای که خاک تو بود چون جان من دور زمان
در پی آن می که خوردم از پیاله وصل تو
این چنین زهرت ز جام هجر خوردم مزمزان
همچو تبریز و چو ایام همایون تو شاه
خود نبودهست و نباشد بیمکان و بیاوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق، مستی و دلباختگی به معشوق است. شاعر از ساقی میخواهد که جام را پر کند و آتش غمها را برطرف کند تا انسانها در کاروان عشق مست شوند. او به وصف میپردازد که چطور میتواند دلها را شاد کند و غم را از میان ببرد. شاعر همچنین به نعمتها و زیباییهای میپردازد که از بوی عشق و می ناشی میشوند.
عشق را به مهمانی تشبیه کرده و بیان میکند که حتی کسانی که در مسیر زهد و دینداریاند نیز تحت تاثیر این عشق قرار میگیرند. او نشان میدهد که عشق به اندازهای قوی است که میتواند نشانها و هویتها را محو کند و همه را در دریای محبت غرق کند.
در انتها، شاعر از حقایق وجودی و رازهای عشق سخن میگوید و از خداوند میخواهد که معشوق را به او نمایان کند. شعر با اشاره به پیوند عمیق میان عشق و وجود شاعر به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، جام را پر کن و به دلهایمان شعلهای بزن تا غمها را فراموش کنیم و جان را به شوق و شادی بیاوریم، چرا که با ورود کاروان، فرصتها هم به ما نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: چنانچه در پیالهی آن می درپوشی برداشته شود، بویی ساطع میشود که آسمان را مست و شگفتزده میکند.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که قطرهای از آن جان میبخشد و دل را شاداب میکند، دریای غم به وجود میآید، مانند اینکه خود او در میان حال و هوایش شاد و خوشحال است.
هوش مصنوعی: هنگامی که انسان در برابر سختیها و مشکلات قرار میگیرد و پا به میدان میگذارد، باید خود را humble و تواضعشده ببیند و همچون خدمتگزاران با فروتنی رفتار کند.
هوش مصنوعی: اگرچه جان انسان برای همه عزیز است، اما نزد عدهای خاص بوی خاصی دارد که آنان را بیشتر جذب میکند.
هوش مصنوعی: عشق و وجود و روح و جسم، به خاطر شراب او ناپدید شدند و او با حالت ناچیزی، هر نشانهای را از بین برد.
هوش مصنوعی: خمخانه همیشه در حال جوشیدن است از آن می که به خاطر آن، بسیاری از خانوادهها و سرزمینها ویران شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر در غرب بوی آن شراب از عدم به مشام رسد، زاهدان در هری و طالقان مست و شاداب خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر دست شرابخوار او در زمین شرق خار بکارد، تا مغرب، از زمینها گلستان میروید.
هوش مصنوعی: صدای چنگی که سرمست محبتش است به گوش میرسد و در این دنیا، ترسی به جانها میافکند و ایمنی را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر عطر و بوی حسن و کمال محمدی از خم این عطر بیرون بیاید، چشمان و جان کافران مانند میش در حال جوش و التهاب خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی تمام حس و حال خوشی را که از نوشیدنی احمدی به دست میآید تجربه کنی، باید در تبریز درهای خود را به روی مهمانی باز کنی که با خود بوی خوش و رنگی دلپذیر به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: هرگاه به بوی جان حق پی ببری و به صفات او مشغول شوی، از تجلیهای محبتش نیز بهرهمند خواهی شد و به نوعی همنشین و همراز او خواهی بود.
هوش مصنوعی: در دل عاشق، راز عشق او همانند خورشید پنهان است و تنها کسی که حقیقت آن را میداند، خود محبوب است.
هوش مصنوعی: با اینکه عقل من هر لحظه از استاد عشق دربارهی آن میپرسید، او هیچگاه جز یک پاسخ ساده نمیداد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از انجام کارها و احساسات شیرین زندگی، یاد یوسف از مصر به دلهای ما میرسد و مانند کاروانهایی است که به سوی ما میآیند.
هوش مصنوعی: جان من در عشق او به شدت در حال جوش و خروش است. ای کاش تو هم به سمت جایی که عشق او در آن است، میآمدی و با نردبانی به آن مکان میرسیدی.
هوش مصنوعی: وقتی من تلاش میکنم، نامهای او را مانند نوری میبینم که از زاویهاش صدها درخشندگی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: میش در صحن جان مانند یک هنرمند، خانههای بسیاری میسازد و با شوق و عشقش، زندگی و خانواده خود را دگرگون میکند.
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که عطر خوش عنبر به آسمان و جمع روحانیان میرسد، اما حتی اگر جان تو در شب نیمه به دلشوره و اضطراب مبتلا باشد، این بوی خوش همچنان پخش میشود.
هوش مصنوعی: از غم دوری او، مانند سامری که در دنیا سرگردان است، جانم از تمام دنیا به بیابان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی شراب مانند معجزهی موسا بر زمین ریخته شود، صدای او به من میرسد و مانند جانم، به درونم میآید و همانند کمری که در وسط است، مرا احاطه میکند.
هوش مصنوعی: ای خداوند شمس دین، مقصود از این عبارت تویی که خاک تو برای من مانند جانم است و دور از زمان میباشد.
هوش مصنوعی: به دنبال تو هستم، همانطور که از جام وصل تو نوشیدم، اکنون از جام جداییات زهر مینوشم.
هوش مصنوعی: مانند تبریز و روزهای خوش، تو شاهی که هیچگاه بیسرزمین و بیزمان نبوده و نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.