گنجور

 
مولانا

چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن

چون ببینی ابر را از اشک چاکر یاد کن

چون ببینی ماه نو را همچو من بگداخته

از برای جان خود زین جان لاغر یاد کن

درنگر در آسمان وین چرخ سرگردان ببین

حال سرگردان این بی‌پا و بی‌سر یاد کن

چون جهان تاریک بینی از سپاه زنگ شب

از اسیران شب هجران کافر یاد کن

چون ببینی نسر طایر بر فلک بر آتشین

ز آتش مرغ دل سوزیده شهپر یاد کن

چون ببینی بر فلک مریخ خون آشام را

چشم مریخی خون آشام پرشر یاد کن

لب ببند و خشک آر و هر چه بینی خشک و تر

در لب و چشمم نگر زان خشک و زین‌ تر یاد کن

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۹۴۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن

شب چو گردد تیره زان زلف معنبر یاد کن

صبح با خورشید تابان چون شود دست و بغل

از بیاض گردن و رخسار دلبر یاد کن

می توان کردن به عادت زهر را شیرین چو قند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه