گنجور

 
۲۸۱

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

... گرفت از روی چون ماه تو اشکم رنگ گلگونی

چه رنگ است این کز او گیرد چنین رنگ آب دریایی

سواد طوطی خطت زبان نطق می بندد ...

نسیمی
 
۲۸۲

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

سبو بشکن که آبی بی سبویی

زخود بگذر که دریایی نه جویی

سفر کن از من و مایی که مایی ...

شمس مغربی
 
۲۸۳

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

تو ز مایی ولی ما را ندانی

ز دریایی ولی دریا ندانی

اگر دریا ندانی آن عجب نیست ...

شمس مغربی
 
۲۸۴

شمس مغربی » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

... کس نداند درون دریا را

مگر آنکس که هست دریایی

از تو یابد مذاق شیرینی ...

شمس مغربی
 
۲۸۵

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

... تو آن شه بیت غرایی چه گویم

تو دریایی و من دریایی تو

ازین دریا و دریایی چه گویم

بسودای تو شد جانها سرافراز ...

قاسم انوار
 
۲۸۶

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا

 

... چین زلف سیهت مشک خطا می ریزد

طبع حیدر ز هواداری تو دریایی است

ورنه این گوهر معنی ز کجا می ریزد

حیدر شیرازی
 
۲۸۷

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا

 

... آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم

دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم

بهر دردانه به دریای محیط افتادم ...

حیدر شیرازی
 
۲۸۸

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴۶

 

... تو قطره ای که جدا گشته ای ز جوشش بحر

درآ ببحر که گه موج و گاه دریایی

چو نور چشم حسینی چگونه نشناسد ...

حسین خوارزمی
 
۲۸۹

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴۸

 

... به لطفم سوی خود می کش که من ذره تو خورشیدی

به خویشم آشنایی ده که من قطره تو دریایی

حسین اشعار شیرینت چنان بگرفت عالم را ...

حسین خوارزمی
 
۲۹۰

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - ترجیع بند ششم

 

... قطره ای چون ببحر غرقه شوی

گاه موجی و گاه دریایی

خود ز دریا شنو که میگوید ...

حسین خوارزمی
 
۲۹۲

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۰ - حکایت آن موسوس سودایی که به سبب آلایش جانوران دریایی دست از آب دریا شست و آبی پاکیزه تر از آب دریا جست

 

... تا کند بهر تقرب آبدست

دید دریایی پر از ماهی و مار

چغز و خرچنگش هزار اندر هزار ...

... غوطه زن از قعر دریا قوت خواه

گفت دریایی که چندین جانور

گردد اندر وی به صبح و شام در ...

جامی
 
۲۹۳

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۵ - حکایت پیر روستایی با پسر

 

... کوهی از بالا بلندی پر شکوه

موج زن دریایی اندر پای کوه

بر سر آن کوه راهی نیک تنگ ...

جامی
 
۲۹۵

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۳۷ - عقد دهم در کشف سر ورع که کاسر سورت حرص و طمع است و کاشف ظلمت اهوا و بدع

 

... ور ز شک قطره چکیدی جایی

دست شستندی از دریایی

مردم چشم جهان آن نفرند ...

جامی
 
۲۹۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

... که عقل آن عقده را مشکل گرفته ست

تو دریایی و زاهد خشک ازان ماند

کزین دریا ره ساحل گرفته ست ...

جامی
 
۲۹۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیدهٔ جلاء الروح در جواب قصیدهٔ مرآت الصفا یا بحرالابرار یا قصیدهٔ شینیهٔ خاقانی

 

... که باشد سرزده در هر قدم صد خار خذلانش

چه گوهر بخش دریایی ست طبع دور غور من

که لفظ و معنی پاک است و رنگین در و مرجانش ...

جامی
 
۲۹۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... جهات عالم اگر عالی است اگر سافل

به غور جود کفش چون رسم که دریایی ست

محیط وار نه قعرش پدید نی ساحل ...

جامی
 
۳۰۰

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

... شه چو عاجز شود از خصم شبیخون آرد

رنگ خوارزم شود موج زنان دریایی

سیل اشک من اگر روی به جیحون آرد ...

جامی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۲۵