گنجور

 
حسین خوارزمی

طلع العشق من ورای حجاب

فافتحوالعین یا اولی الالباب

همه آفاق از تجلی عشق

پر شد از آفتاب عالمتاب

دوست در خانه بی حجاب نشست

عینوالحافظین عند الباب

صار دارالسلام منه البیت

فاد خلوا فیه ایها الا حباب

واسمعوا من لسان رحمته

طبتمواخالدین یا اصحاب

بی ادب بر بساط پای منه

عشق خود چیست سربسر آداب

بهر مهمانیش مهیا ساز

از دل و دیده ات کباب و شراب

بهر تو گر خراب گشت حسین

گنج شاهی بجو بکنج خراب

عشق معنی شناس پیدا کن

بعد از آن این حدیث را دریاب

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای دل ار عشق دلربا داری

سر سودای خود چرا داری

در طریق وفا ز روی صفا

جان کن ایثار اگر وفا داری

دلق فانی اگر برفت چه باک

کز بقای ابد قبا داری

بگسل از غیر دوست از غیرت

تو بجز دوست خود کرا داری

قلب در بوته بلا بگداز

گر سر علم کیمیا داری

یار اندر کنار میکشدت

زو جدائی چرا روا داری

او چو یک لحظه نیست از تو جدا

چند خود را از او جدا داری

نیست کبر و ریا سزاوارت

که صفتهای کبریا داری

چند گوئی که هیچ نیست مرا

همه داری چو عشق ما داری

بگذر از صورت و بگوی حسین

دل بمعنی چو آشنا داری

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

عشق جز پرتو ولایت نیست

جز صفای دل و عنایت نیست

دفتر درد عشق را کافی است

در هدایه از او روایت نیست

دامن عشق گیر در ره دوست

که جز او رهبر هدایت نیست

در مقامیکه عشق بازانند

عقل را دانش و کفایت نیست

زان مصاحف که سر عشق در اوست

سوره یوسفی یک آیت نیست

کی شناسی رموز ما اوحی

گر در آیت ترا درایت نیست

عشق چون از صفات بیچونست

هرگزش ابتدا و غایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران

علم عشق را نهایت نیست

هر دم از درد او بنال حسین

در ره دوستی شکایت نیست

چون بمعنی رسیده ای ای دل

فاش گو حاجت کنایت نیست

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای مصفا ز تو صبوح و صباح

روح ما را سکینه بخش از راح

روح راحت نیابد ار نرسد

راح قدسی ز عالم ارواح

مطر با زخمه ای بزن که از اوست

طایر روح را جناح نجاح

ساقیا جرعه های غیب بریز

بر سر خاکیان نمی افراح

جان از آن جرعه هاست دل زنده

که ز اقداح کرده ایم قداح

سینه مشکوة و دل زجاجه اوست

نور عشق رخت در او مصباح

در دلهای ما بعالم غیب

تو برحمت گشای ای فتاح

کشف سر کی برآید از کشاف

قفل دل کی گشاید از مفتاح

لوح دل را بشو حسین از غیر

تا به بینی نوشته بر الواح

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای دل ار آشنای این کوئی

وصل بیگانگان چه میجوئی

بگذر از خود که در حریم وصال

درنگنجی اگرچه یک موئی

شسته گردد گلیم اقبالت

دست از خویشتن اگر شوئی

رقص ها کن ز زخم چوگانش

که بمیدان عشق چون گوئی

جوی جویان بسوی دریا رو

از چه سرگشته اندر این جوئی

چون بدان بحر آشنا گشتی

بکش از تن لباس در توئی

غرقه بحر وحدت ار باشی

خود نماند توئی و هم اوئی

رو سوی لامکان بیار حسین

تا بری ره بسوی بی سوئی

چون بمعنی رسیدی از صورت

از تو زیبا بود اگر گوئی

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

طرفه بی نام و بی نشان که منم

بوالعجب ظاهر و نهان که منم

چون تو با خویشتن گرفتاری

کی شناسی مرا چنان که منم

بخدا نیم چو نمی ارزد

دو جهان اندر آن جهان که منم

نه فلک را حباب بشمارم

در چنین بحر بیکران که منم

جمله از من خبر دهند ولیک

بزبان نامده است آن که منم

گرچه آنم که تو نمیدانی

آنچه دانسته ای بدان که منم

بسته باشد همیشه راه فنا

در چنین ملک جاودان که منم

گفتی ام از حسین گیر کنار

کو کنار اندر این میان که منم

ای معانی شناس نیست بدیع

گر بگویم در این بیان که منم

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

ای دل مبتلای هر جائی

اندر این خاکدان چه میپائی

کمترین آشیانه ات سدره است

چونکه پرواز بال بگشائی

قدسیان بر تو جمله رشک برند

گر تو یکدم جمال بنمائی

وصف ذاتت نمی توانم گفت

که تو اندر صفت نمی آئی

قطره ای چون ببحر غرقه شوی

گاه موجی و گاه دریائی

خود ز دریا شنو که میگوید

ما توئیم ای حبیب تو مائی

هم تو در خود جمال ما بنگر

که تو آئینه مصفائی

بلکه هم ناظری و هم منظور

اندر آن مرتبت که یکتائی

از تو زیبد حسین اگر گوئی

چون بچشم حبیب بینائی

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

مظهر سر کبریا مائیم

سایه رحمت خدا مائیم

تو مس ناسره بما بسیار

آنگهی بین که کیمیا مائیم

قطره ای گوهری کنیم از آنک

بحر فیاض با صفا مائیم

خضر از ما چشید آب حیات

زانکه سرچشمه بقا مائیم

راه دریای وحدت از ما پرس

کاندر آن بحر آشنا مائیم

نقش دیدار دوست در ما بین

زانکه آئینه لقا مائیم

در اقالیم اجتبا امروز

صاحب رایت و لوا مائیم

هر مریضی ز ما شفا یابد

که مسیحای جانفزا مائیم

جان عالم اگرچه جانانست

ما نیاریم گفت تا مائیم

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

آخر ایجان جمله اشیا تو

هم نهانی و هم هویدا تو

پرده از کاینات ساخته ای

در پس پرده آشکارا تو

در پس پرده های گوناگون

هم تماشاگر و تماشا تو

در مقامیکه نفی و اثباتست

ما همه لای محض و الا تو

همه تن چشم گشته ام ای عشق

تا نمائی جمال خود را تو

تو بهر چهره ای نموده جمال

هم بهر دیده گشته بینا تو

از سر ناظری و منظوری

گاه مجنون و گاه لیلا تو

وز طریق ظهور سر بطون

ظاهر ما و باطن ما تو

بار دیگر بگوی چون هستی

بزبان حسین گویا تو

که جهان صورتست و معنی یار

لیس فی الدار غیره دیار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode