گنجور

 
جامی

دیگری زان فریق گویم کیست

آنکه در هر عمل به وسوسه زیست

نیست در راه دین وظیفه او

غیر وسواس در نماز و وضو

رو سوی کوزه و سبو نکند

جز در آب روان وضو نکند

خود چه آب روان که دریایی

دور قعری فراخ پهنایی

نقد دین در مدینه و مکه

یافت از دست ناقدان سکه

اینچنین جویها نبود آنجا

که بود فرض و عمقشان دریا

پس وضوی رسول و صحب کرام

چون وضوهای ما نبود تمام

شستن روی و دست و پا یک بار

فرض شد در شریعت مختار

بهر تکمیل آن دو بار دگر

گشت سنت ز فعل پیغمبر

غسل چارم کدام و پنجم چیست

غیر وسواس دیو مردم چیست

گر کسی گویدش مکن اسراف

نیست اسراف سیرت اشراف

عذر گوید که بر لب جویم

نیست اسراف هر چه می شویم

گرچه نبود سرف در آب روان

هست در نقد عمر ای نادان

حیف باشد ازین متاع شگرف

که به وسواس دیو گردد صرف

تن به لوث نجاست آلوده

به ز وسواس های بیهوده

دیو طبع است هر که وسوسه جست

فرخ آن کس که دل ز وسوسه شست

روی و ریش این همه چه می شویی

در نجاست گرفته ای گویی

غسل آن چون به محض شرع نبی ست

زان تجاوز کمال بی ادبیست

حق ازان صورت شریعت بست

که شود عادت طبیعت پست

شرع را چون به طبع بندی کار

از سر کوی شرع بندی بار

گر نه محکوم رأی خویشتنی

چند گرد هوای خویش تنی

طبع را پیشوای شرع کنی

شرع را کوست اصل فرع کنی

دل پسندی اسیر صد وسواس

داری از هم و لوث تن را پاس

دیده از خاک و خس بینباری

گرد بر پشت پای نگذاری