گنجور

 
حسین خوارزمی

اگر شبی ز جمالت نقاب بگشائی

بچهره خلوت عشاق را بیارائی

ز عید رسمی مردم چه حاصل است مرا

خجسته عید من آندم که روی بگشائی

اگر کشش نکند جذبه عنایت تو

چه سود کوشش آشفتگان شیدائی

برفت تا تو برفتی فروغ صحبت ما

بیا بیا که تو خورشید مجلس آرائی

چه طرفه ای تو که یکدم شکیب نیست مرا

که را ز جان گرامی بود شکیبائی

ز چشم مردم صورت پرست پنهانی

ولیک در نظر اهل دل هویدائی

دلا برای تماشا بهر طرف منگر

نگر بخویش که تو جان هر تماشائی

تو قطره ای که جدا گشته ای ز جوشش بحر

درآ ببحر که گه موج و گاه دریائی

چو نور چشم حسینی چگونه نشناسد

بهر لباس که ای نازنین برون آئی