گنجور

 
جامی

نسیم جان شنوم گوییا ز عالم دل

گشاده اند دری در حریم این منزل

ز زندگی در و دیوار او اثر دارد

سرشته اند همانا ز آب خضرش گل

دهد بقای مخلد هوای او گویی

فرو شده به گلش پای عمر مستعجل

چو خانه دل اهل قلوب مقبول است

ره قبول در او هر که یافت شد مقبل

ندیده صفحه دیوار او خراش قلم

نموده نقش ضمیر مصوران چگل

حجاب ذره نگردد ز بس ضیا که در اوست

نه شب نقاب ظلام و نه روز پرده ظل

دلی که دیده گشاید به طاق ایوانش

به طاق ابروی خوبان کجا شود مایل

دهد صریر درش بیشتر ز ذل سوال

به فتح باب امانی بشارت سایل

به جای خود بود ار ساکنان سدره نهند

پی دعا شه کامران در او محفل

بلند مرتبه سلطان حسین کز ره لطف

کند نزول درین خاک توده نازل

وگرنه پست بود پیش پایه قدرش

جهات عالم اگر عالی است اگر سافل

به غور جود کفش چون رسم که دریایی ست

محیط وار نه قعرش پدید نی ساحل

سبحان بر و نوال وی از بسیط زمین

بساط حاتم طی ساخت طی «کطی سجل »

شود خراب ز یأجوج فتنه گیتی اگر

نه در میانه بود سد تیغ او حایل

مراد هر دو جهانش از خدای حاصل باد

چنان کز اوست مراد جهانیان حاصل

فزود ماضیش از خسروان به خوبی و باد

فزون ز ماضی حال و ز حال مستقبل