گنجور

 
۲۵۲۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۲

 

... چه بازآیم چه گویم من که رفتم

ورای هفت دریا ای افندی

چه حیران و چه دشمن کام گشتم ...

مولانا
 
۲۵۲۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۹

 

... چو پیراهن برون افکندم از سر

به دریا درشدم مرغاب واری

که غسل آرم برون آیم به پاکی ...

... نمی دانم که آن ساحل کجا شد

که پیدا نیست دریا را کناری

تو شمس الدین تبریز ار ملولی ...

مولانا
 
۲۵۲۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۳

 

... تو چون ماهی روش در آب داری

در این دریا بسی رگ هاست صافی

بسی رگ هاست کان تیره است و تاری ...

مولانا
 
۲۵۲۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۱

 

... نه همدم آه ما را هیچ جانی

نه آن گوهر که از دریا برآمد

نه آن دریا که آرامد زمانی

نه آن معنی که زاید هیچ حرفی ...

... معانی را زبان چون ناودان است

کجا دریا رود در ناودانی

جهان جان که هر جزوش جهان است ...

مولانا
 
۲۵۲۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۵

 

... چون نیست از او دمی شکیبایی

ماهی ز کجا شکیبد از دریا

یا طوطی روح از شکرخایی ...

... خاک تن من نمود مینایی

دریای صفات عشق می جوشد

رمزی دو بگویم ار بفرمایی ...

مولانا
 
۲۵۲۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۵

 

... گر نه موج عشق شمس الدین تبریزی بدی

کو مرا بر می کشد در قعر دریا بودمی

مولانا
 
۲۵۲۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۰

 

... بر سر آن بحر جان می باختی می باختی

صبر کردی تا که دریا رام گشت و رام گشت

بهر کشتی بادبان افراختی افراختی

مولانا
 
۲۵۲۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۳

 

... جان همی تابید از نور جلالت موج موج

ز آنک تو در بحر جان دریا و گوهر داشتی

پیش حیرتگاه عشقت جمله شیران در طلب ...

... هم تواش سلطان و شاهنشاه و سنجر داشتی

صد هزاران را میان آب دریا سوختی

صد هزاران را میان آتشی تر داشتی ...

مولانا
 
۲۵۲۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳

 

... به شکارگاه غیب آ بنگر شکار باری

به نظاره و تماشا به سواحل آ و دریا

بستان ز اوج موجش در شاهوار باری ...

مولانا
 
۲۵۳۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

 

... مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی

به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی

بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی ...

مولانا
 
۲۵۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

 

... بدر اندر آب و آتش که دگر خطر نداری

بدهد خدا به دریا خبری که رام او شو

بنهد خبر در آتش که در او اثر نداری

مولانا
 
۲۵۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷۳

 

رو رو ای جان سبک خیز غریب سفری

سوی دریای معانی که گرامی گهری

برگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست ...

... پیش هر کوزه شکن چند کنی کاسه گری

زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو

که از این کوه نیاید تن کس را کمری ...

مولانا
 
۲۵۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷۶

 

... ای دل ار عاقلی آرام به مؤمن گیری

ترک یک قطره کنی ماهی دریا باشی

ترک یک حبه کنی ملکت مخزن گیری ...

مولانا
 
۲۵۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۵

 

... ماه چرخی چه زیان دارد اگر پست روی

ماهیی لیک چنان مست توست آن دریا

همه دریا ز پی آید چو تو در شست روی

صدقات همه شاهان که سوی نیست رود ...

مولانا
 
۲۵۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۷

 

بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی

کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی

چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی ...

مولانا
 
۲۵۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹۷

 

... از نثار جوهر یارم مرا

آب دریا تا میان آید همی

با خیال گلستانش خارزار ...

مولانا
 
۲۵۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۸

 

... زان نفس من برقرارم اندکی

ابر من دی بر لب دریا نشست

خاک شو تا بر تو بارم اندکی ...

مولانا
 
۲۵۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۲

 

... آن یکی را می کشی در کان و کوه

وین دگر را رو به دریا می کنی

از ره محنت به دولت می کشی

یا جزای زلت ما می کنی

اندر این دریا همه سود است و داد

جمله احسان و مواسا می کنی ...

مولانا
 
۲۵۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

 

... گر از آن در پرتوی بر دل زدی

یا به دریا یا خود او دریاستی

ور نه غیرت خاک زد در چشم دل

چشمه چشمه سوی دریاهاستی

نیست پروای دو عالم عشق را ...

مولانا
 
۲۵۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۴

 

... گر گهر داری ببین حال مرا

در تک دریا ز دریا دوره ای

گفتم ای عقلم کجایی عقل گفت ...

مولانا
 
 
۱
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۳۷۳