نه آتشهای ما را ترجمانی
نه اسرار دل ما را زبانی
نه محرم درد ما را هیچ آهی
نه همدم آه ما را هیچ جانی
نه آن گوهر که از دریا برآمد
نه آن دریا که آرامد زمانی
نه آن معنی که زاید هیچ حرفی
نه آن حرفی که آید در بیانی
معانی را زبان چون ناودان است
کجا دریا رود در ناودانی
جهان جان که هر جزوش جهان است
نگنجد در دهان هرگز جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان ناتوانی زبان و کلمات در بیان عواطف و دردهای عمیق انسانی میپردازد. او اشاره میکند که آتش درون ما، راز دل ما، و دردهای ما قابل توصیف نیستند و هیچ زبانی نمیتواند به درستی این احساسات را منتقل کند. همچنین به مقایسهی معانی و زبان با دریا و ناودان میپردازد و میگوید که معانی عمیقتر از آن هستند که در قالب کلمات بگنجند. در نهایت، او تأکید میکند که جهان و روح انسانی به قدری پیچیده است که نمیتوان آن را در یک دهان و یا بیان محدود قرار داد.
هوش مصنوعی: نه کسی میتواند به درستی احساسات درونی ما را بازگو کند و نه رازهای دل ما قابل توضیح و بیان است.
هوش مصنوعی: هیچکس در درد و رنج ما شریک نیست، نه کسی هست که به آه و ناله ما گوش دهد و نه کسی که در این احساسات ما را همدرد بداند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه تنها جواهراتی که از دریا به دست میآیند ارزشمند هستند، بلکه خود دریا نیز که موقتی آرام است، ارزش خاصی دارد. به عبارت دیگر، هم خود گوهر و هم دریا هر کدام در جای خود اهمیت دارند و نمیتوان یکی را بر دیگری ترجیح داد.
هوش مصنوعی: نه چیزی است که بخواهد حرفی اضافی داشته باشد، نه آن چیزی که فقط در یک بیان بیاید و خلاصه شود.
هوش مصنوعی: معانی مانند آب در دریا هستند و زبان همچون ناودانی است که این معانی را به مخزن میبرد. در واقع، زبان اجازه میدهد تا این معانی به ما انتقال یابند، اما خود زبان نمیتواند به تنهایی به عمق آن مفاهیم دست یابد.
هوش مصنوعی: جهان، وجودی است که هر بخش آن خود دنیایی مستقل است و هیچگاه نمیتوان تمامی آن را در یک دهان گنجاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.