گنجور

 
مولانا

رو رو ای جان سبک خیز غریب سفری

سوی دریای معانی که گرامی گهری

برگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست

مکن استیزه کز این مصطبه هم برگذری

پر فروشوی از این آب و گل و باش سبک

پی یاران پریده چه کنی که نپری

هین سبو بشکن و در جوی رو ای آب حیات

پیش هر کوزه شکن چند کنی کاسه گری

زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو

که از این کوه نیاید تن کس را کمری

بس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروق

که از او گه چو هلالی و گهی چون قمری

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

برهٔ بریان هر جا که بود چاکر تست

طبق حلوا داماد و تو او را خسری

خوردنیهای جهان گر به شکم جمع شدند

همه گفتند که ای خواجه تو ما را پدری

ای همه نزهت و شادی و همه راحت و روح

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه