گنجور

 
مولانا

رو رو ای جان سبک خیز غریب سفری

سوی دریای معانی که گرامی گهری

برگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست

مکن استیزه کز این مصطبه هم برگذری

پر فروشوی از این آب و گل و باش سبک

پی یاران پریده چه کنی که نپری

هین سبو بشکن و در جوی رو ای آب حیات

پیش هر کوزه شکن چند کنی کاسه گری

زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو

که از این کوه نیاید تن کس را کمری

بس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروق

که از او گه چو هلالی و گهی چون قمری