بار دیگر ملتی برساختی برساختی
سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی
تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی
گوی را در لامکان انداختی انداختی
سوی جانان برشدی دامن کشان دامن کشان
جانها را یک به یک بشناختی بشناختی
درزدی در طور سینا آتشی نو آتشی
کوه را و سنگ را بگداختی بگداختی
بود در بحر حقایق موجها در موجها
بر سر آن بحر جان میباختی میباختی
صبر کردی تا که دریا رام گشت و رام گشت
بهر کشتی بادبان افراختی افراختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان تجلی دوباره عشق و شور و شوق در دل انسانها میپردازد. او از آن میگوید که چگونه بار دیگر آتش عشق در جهان شعلهور شده، به آسمانها پرواز کرده و پردههای آسمان را میشکافد. شاعر به جستجوی جانهای عاشق میرود و هر یک را میشناسد. او به قدرت خداوند و آتش وحی در کوه سینا اشاره میکند و روند تلاطم و آرامش دریاها را به تصویر میکشد. در نهایت، شاعر به صبر و ثبات تا رسیدن به آرامش اشاره میکند و از اهمیت نیروی عشق در زندگی میگوید.
هوش مصنوعی: دوباره ملتی را ایجاد کردی و به جان عاشقان رسیدگی کردی.
هوش مصنوعی: باز هم در عالم شعلهای افروختی، به قدری که تا آسمان هفتم پیش رفتی.
هوش مصنوعی: به معنای این جمله میتوان گفت که تو به حدی توانستهای به عمق آسمانها نفوذ کنی که مرزهای فضایی را شکستهای و توانستهای گوهری با ارزش را در جایی نامشخص و فراتر از مکانهای شناخته شده قرار دهی.
هوش مصنوعی: به سمت معشوق روانه شدی و با شوق و محبت، دامن او را به همراه خود کشیدی. تو توانستی جانها را یکی یکی بشناسی و با آنها ارتباط برقرار کنی.
هوش مصنوعی: در کوه طور سینا آتش جدیدی افروخته شد که قدرت سوزاندن کوه و سنگ را داشت و همه چیز را میذوب کرد.
هوش مصنوعی: در دنیای حقیقت، اتفاقات و تجربیات پشت سر هم و پیوسته در حال وقوع هستند. تو در وسط این جریان عمیق زندگی و عشق به وجود خود، تلاش میکردی و انرژی و وجودت را فدای این امواج میکردی.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه صبر کردی و دریا آرام شد، به خاطر calm شدن دریا، تو هم کشتی را بادبان زدی و آماده حرکت شدی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
[...]
همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی
در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی
[...]
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
در صف چابک سواران آتشی انداختی
آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن
صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی
سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو
[...]
مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی
جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما
کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها
[...]
با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی
تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی
سوختی از آتش غیرت دل عشاق را
ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی
تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.