گنجور

 
۲۳۸۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷۶

 

... ربوده است آنچنان درد طلب از کف عنانم را

که انجام سفر را پله آغاز می دانم

نه کافر نعمتم تا نالم از ناسازی گردون ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹۲

 

... من از غفلت برای زخم مشک سوده می خواهم

نمی آید ز من همراهی هر نو سفر صایب

رفیقی پای در راه طلب فرسوده می خواهم

صائب تبریزی
 
۲۳۸۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۲

 

... دل سودایی من روشن از آن است که من

همچو شمع از تن خود زاد سفر ساخته ام

نیست ممکن که دری بر رخ من نگشاید ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۴

 

... چون کشم پای به دامان اقامت صایب

من که سود دو جهان را ز سفر یافته ام

صائب تبریزی
 
۲۳۸۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۶

 

... در دل خاک قدم بر سر دریا زده ام

سود من از سفر خاک که چشمش مرساد

مشت خاکی است که در دیده دنیا زده ام ...

... من که چون رشته مکرر به گهر پا زده ام

این زمان در سفر قطره به جان می لرزم

من که صد مرتبه چون سیل به دریا زده ام ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۴

 

... دست خود بوسه زند هر که کند آبادم

سفر بیخودیم پا به رکاب است کجاست

باد دستی که به یک جرعه کند امدادم ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۶

 

... از گل آتش به ته پای چو شبنم دارم

تا هوای سفر عالم بالا کردم

نفرت از دیدن مکروه یکی صد گردد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۷

 

... من قناعت به همین آبله پا کردم

سفری را که توان گفت به دل بار نبود

سفر بیخودیی بود که تنها کردم

کمر ساحل مقصود به دستم آمد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۸۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۹

 

... من که سیر چمن از چاک گریبان کردم

لله الحمد که بعد از سفر حج صایب

عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

صائب تبریزی
 
۲۳۹۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲۰

 

یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم

کمر سعی خود از موج خطر می کردم ...

... این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت

کاش یک بار هم از خویش سفر می کردم

یاد عهدی که به اکسیر قناعت صایب ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲۷

 

... پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم

سود و سرمایه من از سفر عالم خاک

کف خاکی است که در کوی تو بر سر دارم ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳۱

 

... سر و پایی که من از بی سر و پایی دارم

به سفر می روم از شهر صفاهان صایب

همتی از دل احباب گدایی دارم

صائب تبریزی
 
۲۳۹۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴۱

 

... کیست جز آینه و آب درین قحط آباد

که کند گریه به روز سفر از دنبالم

هر که را درد دلی هست به من شرح دهد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴۲

 

... کاین منم بر کف پای تو جبین می مالم

منم آن جور وطن دیده که از ذوق سفر

رو به دیوار و در خانه زین می مالم ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴۳

 

شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم

نقش پا سوخته آید به نظر چون قلمم ...

... ره نبردم به سرا پرده معنی هر چند

عمر کوتاه شد از سیر و سفر چون قلمم

راستی بود اگر بود مرا تقصیری ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴۵

 

... از عدم چون به وجود آمدی ای عمر عزیز

آنقدر باش که من رخت سفر گردانم

بشنوی ای صایب اگر قصه شیرین مرا ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵۰

 

گوشه ای کو که دل از فکر سفر جمع کنم

پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم ...

... حیف و صد حیف که چون فضل خزان مهلت عمر

آنقدر نیست که من برگ سفر جمع کنم

نه چنان دل ز فراق تو پریشان شده است ...

... پرده خواب شود دیده کوته بین را

از گرانجانی اگر برگ سفر جمع کنم

چشم امید از آن بسته ام از هر دو جهان ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۶

 

... نور صبحیم که با تیغ دودم آمده ایم

باش گو وقت سفر تنگتر از شق قلم

ما کمر بسته برون همچو قلم آمده ایم ...

صائب تبریزی
 
۲۳۹۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۱

 

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم

سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم

دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۲

 

... چار تکبیر بر این نخل خزان دیده زدیم

حاصل ما ز عزیزان سفر کرده خویش

مشت آبی است که بر آینه دیده زدیم ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۸۱