گنجور

 
صائب تبریزی

بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم

تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم

پای من بر سر گنج است چو دیوار یتیم

دست خود بوسه زند هر که کند آبادم

سفر بیخودیم پا به رکاب است، کجاست

باد دستی که به یک جرعه کند امدادم؟

کار من در گره از پرهنری افتاده است

دارد از جوهر خود مو قلم فولادم

باد یارب ز سعادت همه روزش نوروز

هر که در عید نیاید به مبارکبادم!

ناله مرغ گرفتار اثرها دارد

خواهد افتاد به دام دگران صیادم

خانه آینه را تنگ کند بر شیرین

بیستونی که مصور شود از فرهادم

منهم آن گوهر شهوار که از غلطانی

از کنار صدف چرخ به خاک افتادم

شب آبستن امید شد آن روز عقیم

که من از مادر سنگین دل دوران زادم

به چه امید دهم دامن فریاد از دست؟

من که فریاد رسی نیست به جز فریادم

نیست آن مصرع برجسته خدنگش صائب

که اگر بال برآرد، برود از یادم

 
 
 
امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه