گنجور

 
صائب تبریزی

جگری تشنه تر از وادی محشر دارم

دم آبی طمع از ساقی کوثر دارم

گر گهر نیست مرا، چشم گهرباری هست

زر اگر نیست مرا، چهره چون زر دارم

همچنان داغ غریبی جگرم می سوزد

گرچه جا در دل آتش چو سمندر دارم

ریزش پیر مغان نیست به خواهش موقوف

چون سبو دست توقع به ته سر دارم

می کند روی مرا عاقبت الامر سفید

در دل خویش بهاری که چو عنبر دارم

پیش نیسان نکنم همچو صدف دست دراز

بس بود قطره آبی که چو گوهر دارم

ازتر و خشک جهان دستم اگر کوتاه است

شکرالله لب خشک و مژه تر دارم

می روم هر نفس از بیم گسستن به گداز

گرچه چون رشته وطن در دل گوهر دارم

چون درین بحر ز سرنگذرم آسان چو حباب؟

که به هر چشم زدن عالم دیگر دارم

خار راه تو کند در دل گل خون از ناز

من درین ره به چه امید قدم بردارم؟

گرچه چون شانه مرا دست از کار افتاده است

پنجه در پنجه آن زلف معنبر دارم

سود و سرمایه من از سفر عالم خاک

کف خاکی است که در کوی تو بر سر دارم

از شکر چاشنی حرف گلوسوز ترست

طوطی خوش سخنم، ناز به شکر دارم

گر لبم تر نشد از چشمه حیوان صائب

دل چون آینه ز اقبال سکندر دارم

 
 
 
سلمان ساوجی

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم

نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم

حلقه شد پشت من از بار و من آهن دل

همچنان در هوست روی بدین در دارم

ای که در خواب غروری خبرت نیست که من؟

[...]

قاسم انوار

باده می نوشم و سودای تو در سر دارم

آیت مصحف سودای تو از بردارم

زرعم اینست که کشتم بهمه عمر عزیز

من ندانم که ازین کشته چه بر بردارم

دل و جانم بچه کار آید امروز؟ که من

[...]

سلیم تهرانی

خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم

پشت چون آینه بر سد سکندر دارم

چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار

دست برداشته از عالم و بر سر دارم

مایه ی مردم درویش، توکل باشد

[...]

غالب دهلوی

این چه شورست که از شوق تو در سر دارم؟

دل پروانه و تمکین سمندر دارم

آهم از پرده دل بی تو شرر می بیزد

شیشه لبریز می و سینه پر آذر دارم

ای متاع دو جهان رنگ به عرض آورده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه