صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴۵
... همراه بد ز رهزن بیگانه بدترست
باهر نیازموده رفیق سفر مباش
نقش مراد نیست درین باغ جز یکی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷۷
... در دیده من رقعه ای از عالم بالاست
هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش
صایب مکن از سختی ایام شکایت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱۹
... اول هجران جانسوزست انجام وداع
حیرتی دارم که چون خواهم سفر کردن ز خویش
تیره شد عالم به چشمم بس که از شام وداع ...
... تا نفس را راست کردم بود هنگام وداع
بیقراران درسفر بی اختیار افتاده اند
چون سپند از من مجو صایب سرانجام وداع
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۲
... رخی به اشک نشستی ز گرد خواب دریغ
به نور ذره سفر سفر می کنند گرمروان
تو پیش پای ندیدی به آفتاب دریغ ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵۳
... چشم و دل شبنم نگران است درین باغ
از برگ سفر نیست تهی دامن یک گل
آسوده همین آب روان است درین باغ ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۹
... نه همین جاده را سر به بیابان داده است
همه اجزای جهان رابه سفر دارد عشق
عشق خورشید و جهان شبنم بی بنیاد است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴۳
... مشو ای راهرو از چیدن دامان غافل
قد خم گشته رسول سفر آخرت است
مشو ای گوی سبک مغز ز چوگان غافل ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۱
... ز خود شراب برآرد زمین خانه دل
سفر به بال و پر موج می کند دریا
ز آه و ناله خویش است تازیانه دل ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۲
... چه می بری به کسی هردم التجا ای دل
درین سفر که زریگ روان خطر بیش است
مشو ز صایب بی دست وپا جدا ای دل
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۴
... کند جلای وطن عالمی اگر گویم
مرا چه تجربه ها گشت از سفر حاصل
توان ز سختی ایام سرخ رویی یافت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۲
... هرکس کشیده است نفس در فضای دل
هرگز نمی شود سفر اهل دل تمام
در خاک هم به گرد بود آسیای دل ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۸
... صد مرحله از کعبه مقصود فتد دور
هرکس که کند رو به قفا در سفر دل
بی رخنه دل راه به جنت نتوان برد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸۲
... زردرویی می کشم چون نی ز همراهان خویش
من که از ذوق سفر هرگز کمر نگشاده ام
عاجزم در عقده دل گرچه صایب بارها ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۱
... چون کنم در خانه دل آنچه بود آورده ام
از سفر می آیم و لخت جگر دارم به بار
مجمر خود را بشارت ده که عود آورده ام ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴۵
از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم
می زدم بر بخت خود پایی که بر می داشتم ...
... می فشاندم آستین بر زنگ وبوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر می داشتم
در برومندی ندادم نامرادی را ز دست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۲
... سر برآورد از گریبان مسیحا سوزنم
بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند
چون نسیم صبحدم می باید از خود رفتنم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۰
... دیو را در شیشه سر بسته نتوان بند کرد
ما چه از فکر سفر زیر فلک آسوده ایم
روح را در تنگنای جسم پنهان کرده ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶۲
... نوبهار خویش در برگ خزان پوشیده ایم
مطلب ما بی نیازان از سفر سرگشتگی است
چشم چون تیر هوایی از نشان پوشیده ایم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۳
نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم
به یک نظاره چشم از روی آتش چون شرر بستم ...
... عجب دارم که پای من به دامن آشنا گردد
که با ریگ روان یک روز احرام سفر بستم
گریبانگیر شد دامن زهر خاری که برچیدم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۷
به دل زخم نمایانی چو پرگار از دو سر دارم
که یک پا در حضر پیوسته یک پا در سفر دارم
نگردد عقده های من چرا هر روز مشکلتر ...