گر چنین شویَد غبار زهد از دل بادهام
بادبان کشتی می میشود سجادهام
چون نگردد آب در چشم جهان از دیدنم
از یتیمی در غریبی چون گهر افتادهام
عالم قسمت ندارد سیر چشمی همچو من
قانع از خرمن به برگ کاه چون بیجادهام
شستهام دست از لباس زود سیر نوبهار
همچو سرواز برگریز نیستی آزادهام
باطنم از جوهر ذاتی است پر نقش و نگار
گرچه چون آیینه در ظاهر زمین سادهام
نیست ناخن گیر دلهای عزیزان ورنه من
ناوک خارا شکافم این چنین کاستادهام
زردرویی میکشم چون نی ز همراهان خویش
من که از ذوق سفر هرگز کمر نگشادهام
عاجزم در عقده دل گرچه صائب بارها
عقده سر در گم افلاک را بگشادهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در خیال تو به افتاده است دل از بادهام
زین سبب از چشمت ای پیر مغان افتادهام
خانهٔ دل شد ز هر نقش و نگاری بینیاز
با وجود نقش مهر آن نگار سادهام
تا میان بندگی بستم به کوی میفروش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.