گنجور

 
صائب تبریزی

از صحبت افسرده روانان به حذر باش

جویای جگر سوختگان همچو شرر باش

بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل

از گرد یتیمی پی تعمیر گهر باش

چون سیل به ویرانه نهد گهر روی

جمعیت اگر می طلبی زیر وزیرباش

هموار کن از تاب زدن رشته خودرا

شیرازه جمعیت صد عقد گهر باش

چون لاله درین انجمن از نعمت الوان

قانع به دل سوخته و لخت جگر باش

این نکته سربسته به هشیار نگویند

دربیخبری گوش برآواز خبر باش

بی آب محال است شود دایره آهنگ

در دایره ماتمیان دیده تر باش

در دیده من رقعه ای از عالم بالاست

هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش

صائب مکن از سختی ایام شکایت

چون کبک سبکروح درین کوه و کمر باش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش

بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش

از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش

بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش

هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه