صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
... ز لامکان چو گذشتی همین فضای دل است
نفس گداخته زان می کند سفر شب و روز
که در جهان نبود آنچه مدعای دل است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۳
... ز مال خویش نبیند جهان نوردی خیر
که سود بهر کسان از سفر نخواسته است
طمع مدار ز تن پروران ترانه عشق ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۵
... مرا رفیق موافق به وجد می آرد
عزیمت سفر من به همسفر بسته است
کند جلای وطن دیده ور عزیزان را ...
... صدای طبل رحیل است شادیانه او
کسی که توشه به اندازه سفر بسته است
به خرج می رود آخر درین جهان صایب ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۲
... ترا که بال و پری هست سیر کن صایب
که پای خفته مرا از سفر برآورده است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۹
... محیط پرده چشم حباب گردیده است
اگر ز اهل دلی باش در سفر دایم
که نقطه از حرکت صد کتاب گردیده است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۳
سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است
که مرگی دل و قحط غذای روحانی است ...
... برهنه شو که گهر مزد دست عریانی است
سفر خوش است که بی اختیار روی دهد
سپند منتظر آتش از گرانجانی است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۱
... سبو همیشه نیاید برون ز آب درست
به یک سفر نشود پخته آدمی هرگز
به یک مقابله کی می شود کتاب درست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۸
... به زیر چرخ اقامت زراستان مطلب
سفر نکردن تیر از کمان میسر نیست
قدم برون منه از راه همچو سنگ نشان ...
... به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
به نردبان سفر آسمان میسر نیست
اگر نه لنگر رطل گران به دست افتد ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۰
... چه فتنه هاست که در نرگس سیاهش نیست
ز هر دلی که سفر می کند غبار ملال
به غیر سینه صایب قرارگاهش نیست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۹
زمین چو ریگ روان است بر جناح سفر
در او فشردن پای ثبات ممکن نیست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
... وگرنه آتش سوزنده زیر پا می داشت
هزار قافله هر دم ز خود سفر می کرد
اگر ز خویش سفرکرده نقش پا می داشت
به گرد چشم تو خواب غرور کی می گشت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
... ز جوش خط چه بر آن آتشین عذار گذشت
تو وعده می دهی و حسن بر جناح سفر
تو روز می گذرانی و روزگار گذشت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۶
... قدم ز دایره اختیار بیرون نه
که سود هر دو جهان زین سفر توانی یافت
چو عمر می گذرد در کمین فرصت باش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۵
... ز بس که آینه ام خوی با غبار گرفت
به روی آب بود نقش بر جناح سفر
قرار چون خط مشکین بر آن عذار گرفت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۳
... ناکردنی است هر چه خلاف مروت است
چون هست بر جناح سفر بهر اعتبار
بال هما صحیفه عنوان دولت است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۱
... بیخوابی که چشم تو ترسیده است ازو
سود حقیقی تو همان از سفر بس است
از زلف یار و از دهنش نکته ای بگو ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲
... ما را عقیق صبر به زیر زبان بس است
آزادگان به راحله خود سفر کنند
تخت روان موج ز ریگ روان بس است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۲
... حال درون خانه نمایان ز روزن است
روشندلان همیشه سفر در وطن کنند
استاده است شمع و همان گرم رفتن است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۲
... در دل شود چو گریه گره دانه من است
دور و دراز شد سفر من ز حرف پوچ
خوابیده راه عشق ز افسانه من است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۰
... هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست
چون در رکاب برق سواران سفر کند
بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست ...