سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است
که مرگی دل و قحط غذای روحانی است
لب محیط به بانگ بلند می گوید
برهنه شو که گهر مزد دست عریانی است
سفر خوش است که بی اختیار روی دهد
سپند، منتظر آتش از گرانجانی است
به نان خشک قناعت نمی توان کردن
چه نعمتی است که افلاک سر که پیشانی است!
ز آرمیدگی ظاهرم فریب مخور
اگر چه ساکن شهرم، دلم بیابانی است
ز جوش وحش چه غوغاست بر سر مجنون؟
اگر نه داغ جنون خاتم سلیمانی است
همیشه آب به چشم پیاله می گردد
جبین پیر خرابات بس که نورانی است
دلی که از سخن تازه شد جوان، داند
که سبزی پر طوطی، گل سخندانی است
جواب آن غزل است این که نقد حیدر گفت
ازو چه شکوه کنم، عالم پریشانی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به مسأله سفر نکردن از وطن و احساس تنهایی و فقر روحی اشاره میکند. او اعتقاد دارد که عدم سفر باعث مرگ دل و قحطی غذایی روحی میشود. شاعر به فضایی دعوت میکند که انسان باید به دنبال عمق وجود و غنا باشد و از زندگی سطحی دوری کند. سفر را تجربهای طبیعی و غیر ارادی میداند و به جستجوی نعمتهای بزرگتر زندگی اشاره میکند. او همچنین به دلایل بیتابی و جنون میپردازد و از جوانی دل با سخن تازه یاد میکند. در نهایت، با اشاره به آثار حیدر، از آشفتگیهای دنیا و حالتی پریشان خبر میدهد.
هوش مصنوعی: سفر نکردن از آن سرزمین به خاطر دلتنگی و کمبود غذاهای روحی است.
هوش مصنوعی: لب دریا با صدای بلند میگوید که خود را بیارایید، زیرا تنها با عریانی و بیپوششی است که میتوان به جواهرات واقعی دست یافت.
هوش مصنوعی: سفر زمانی خوب و لذتبخش است که به طور طبیعی و بیبرنامه پیش بیاید. در این حالت، روح سوسن به انتظار شعلهای مینشیند که ناشی از تنشهای موجود است.
هوش مصنوعی: به نان خشک نمیتوان اکتفا کرد، زیرا در میان نعمتها، آفریدگاری وجود دارد که خود به اهمیت بالا و عظمت میبالد.
هوش مصنوعی: ظاهر آرام و بیهیاهوی من تو را فریب ندهد. هر چند که در این شهر ساکن هستم، اما دلم آماده سفر و جستجو در دشتها و بیابانهاست.
هوش مصنوعی: جنون مجنون چه شور و نشاطی به پا کرده است! آیا این جز این است که درد و رنج عشق او همچون انگشتر سلیمان در دلش حک شده است؟
هوش مصنوعی: آب همیشه در چشم پیاله حرکت میکند، و جبین پیر خرابات به قدری درخشان است که این روشنی را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: دل جوانی که با سخن تازه میشود، میداند که طراوت و زیبایی کلام دلنشین مانند گلهای سبز و خوشبوست.
هوش مصنوعی: این پاسخ همان غزلی است که حیدر به آن اشاره کرده است. از آن گلهای ندارم، زیرا جهان در حال بینظمی و آشفتگی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی که از پس احمد روا بود مرسل
بزرگوار امیر امام خاقانی است
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را
که در جهان سخن ملک او سلیمانی است
رسول بازپسین را هزار گونه قسم
[...]
مرا به صحنک بغرا محبت جانی است
اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است
چه می کنی صفت امروز آب حیوان را
به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است
به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس
[...]
کسی که مانده به بند لباس زندانی است
پریدن از قفس نام و ننگ عریانی است
به پختگی جنون کی به من رسد مجنون؟
همین بس است که من شهری او بیابانی است
ز چشم گریان، بیقدر شد متاع جنون
[...]
فضای دشت ز خونین دلان گلستانی است
ز خود برآ که عجب دامن بیابانی است
گشاده باش، جهان را شکفته گر خواهی
که بر گشاده دلان چرخ روی خندانی است
ز خود برآ که چو گردید راهرو بی برگ
[...]
چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است
چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است
چه تن به بستر دولت دهی؟ که عاقل را
به دیده دولت بیدار، خواب شیطانی است
به چر خ سوده، سر قصر دولتی هرجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.