گنجور

 
صائب تبریزی

زمانه را گل روی تو در بهار گرفت

بهشت را خط سبز تو در کنار گرفت

کمین دشمن دانا بلای ناگاه است

جنون عنان مرا وقت نوبهار گرفت

هوای گلشن فردوس بی غبار بود

چگونه سیب زنخدان او غبار گرفت؟

تو تا برآمدی از خانه مست و تیغ به دست

به هر دو دست سر خویش روزگارگرفت

قدم به خاک شهیدان عجب که رنجه کنی

چنین که پای ترا ناز در نگار گرفت

سفید گشتن چشم است صبح امیدش

ترا کسی که سر راه انتظار گرفت

عنان حسن گرفتن به خط میسر نیست

چگونه گرد تواند ره سوار گرفت؟

مرا ز سنگ ملامت چو کوهکن غم نیست

که جان سخت مرا بیستون عیار گرفت

به چشم وحشت من صیقل است ناخن شیر

ز بس که آینه ام خوی با غبار گرفت

به روی آب بود نقش بر جناح سفر

قرار چون خط مشکین بر آن عذار گرفت؟

کراست زهره شود سنگ راه من صائب؟

چنین که شوق ز دست من اختیار گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گه وداع بت من مرا کنار گرفت

بدان کنار دلم ساعتی قرار گرفت

وصال آن بت صورت همی نبست مرا

بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت

چو وصل او را عقل من استوار نداشت

[...]

وطواط

بیاد شاه جهان عالم افتخار گرفت

ز بی قرار حسامش جهان قرار گرفت

علاء دولت و دین ، اتسز آن جهانگیری

که عالم از سر شمشیرش اعتبار گرفت

نهیب او بیکی حمله صد مصاف شکست

[...]

سید حسن غزنوی

زمانه دامن اقبال شهریار گرفت

سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت

ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت

جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت

یمین دولت و دین و امین ملت و ملک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طراوتی که جهان از دم بهار گرفت

شریعت از نفس صدر کامکار گرفت

خدایگان شریعت که قاضی افلاک

ز روی فرّخ او فال اختیار گرفت

بحکم آنکه سر سال برستانۀ اوست

[...]

خواجوی کرمانی

سپیده دم که جهان بوی نوبهار گرفت

صبا نسیم سر زلف آن نگار گرفت

بگاه بام دلم در نوای زیر آمد

چو بلبل سحری نالهای زار گرفت

چو آن نگار جفاپیشه دست من نگرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه