گنجور

 
۲۰۱

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۰ - جواب نامه نوشتن ارژنگشاه به هیتالشاه گوید

 

... یکی رزم سازیم در کینه گاه

که از خون زند موج دریا به ماه

بگفت این و شد زی سراپرده شاه ...

عثمان مختاری
 
۲۰۲

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۴ - صف آرائی هیتال با ارژنگ شاه در برابر همدیگر

 

... تو گفتی ستاره نموده ز ابر

زمین موج میزد ز لشکر شگرف

چنان چونکه از باد دریای ژرف

عثمان مختاری
 
۲۰۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... با خیل خیل لشکر چون سیل سیل باران

با فوج فوج موکب چون موج موج دریا

از توده توده آهن چون کوه کرده هامون ...

امیر معزی
 
۲۰۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا

تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن

تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا ...

امیر معزی
 
۲۰۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

... اگر نبودی انصاف تو رسانیدی

شرار موج حوادث به اختر آتش و آب

اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو کس ...

امیر معزی
 
۲۰۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

... گه وقار چوکوه است حلم تو لیکن

گه نوال دل تو چو بحر موج زن است

منافع همه گیتی در آفرینش توست ...

امیر معزی
 
۲۰۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

... هر خیل ز ترکان تو چون سیل جبال است

هر فوج ز گردان تو چون موج بحارست

از روضه عدل تو در آفاق نسیم است ...

امیر معزی
 
۲۰۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

... که خدنگ جگر او بار تو چون شاهین است

بحر شمشیر تو را مغز نهنگان موج است

ابر پیکان تورا خون پلنگان هین است ...

امیر معزی
 
۲۰۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

... گشاده طبع تو همواره همچو دریایی است

که موج او ز طبس تا در فلسطین است

به حسب قدرت اگر بخششی کنی یک روز ...

امیر معزی
 
۲۱۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

... پیکر دریای اخضر گنبد اخضرگرفت

از سوی خاور برآمد باد و دریا موج زد

روی آن دریای اخضر سربه سر گوهر گرفت

شب چو کشتی بود و موجش لنگر و ملاح ماه

گفتی آن کشتی سکون از جنبش لنگرگرفت ...

امیر معزی
 
۲۱۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

... همیشه تا نگیرد آب طبع گوهر آتش

از آن خیزد بخار و موج وز این دود و شرر خیزد

بسان زهره و برجیس ناظر باش هر جایی ...

امیر معزی
 
۲۱۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴

 

... ور به چشم همت اندر آب دریا بنگرد

موج آن دریا برآید اوج کیوان تر شود

نه هر آن صاحب که بردارد قلم چون او شود ...

امیر معزی
 
۲۱۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳

 

... دمان و مست پیلانی به هیکل هایل و منکر

یکی چون موج دریا بود و بر بالای او کشتی

وزان کشتی همه دیوان رنگ آمیز مکر آور ...

... ز بیم جان چنان جنبان شده دل در بر خصمان

که در دریا به گاه موج کشتیهای بی لنگر

همه زابلستان ناله همه هندوستان شیون ...

امیر معزی
 
۲۱۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸

 

... چرخ را ماند کزو هر بقعتی دارد اثر

طبع او بحرست بحری جاودان با فوج موج

دست او ابرست ابری جاودان زرین مطر ...

امیر معزی
 
۲۱۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳

 

... ابرست دست رادش بحرست طبع پاکش

زان ابر قطره بدره زان بحر موج گوهر

در خسروی و شاهی مانند او که باشد ...

امیر معزی
 
۲۱۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳

 

... هرکه بیند روز بخشیدن مبارک دست او

بحر زرین موج بیند ابر یاقوتین مطر

جود و حلمش عرضه کردستند بر دریا و کوه ...

امیر معزی
 
۲۱۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶

 

... سنگ او بیرون ز حد فرسنگ او بیرون ز مر

خامه ریگ اندرو جون موج جیحون و فرات

توده سنگ اندرو چون ا بحرا الان و خزر ...

... گاه بودم بر فرازش همنشین ماه و خور

همبرم چون موج دریا مرکب هامون گذار

رهبرم چون سیل وادی باره وادی سپر ...

امیر معزی
 
۲۱۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱

 

... نخست گفتم کان بی کرانه دریا چیست

که آب او همه جودست و موج او همه زر

رسیده منفعت آب او به شرق و غرب

رسیده مشعله موج او به بحر و به بر

از آب او شده در ملک باغ دولت سبز

ز موج او شده بر چرخ اوج کیوان تر

به بیخ شاخ شده آب او که هر شاخی ...

امیر معزی
 
۲۱۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳

 

... صدهزاران خلق را آتش فکند اندر جگر

موج زد دریای غم تا شاه دریا دل بمرد

هست زیر موجش از انطاکیه تا کاشغر

آن چه وهنی بود کز کیوان به ایوانش رسید ...

امیر معزی
 
۲۲۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵

 

... ور شد از دور فلک زیر زمین بحر کرم

موج زد بر فلک از روی زمین بحر هنر

پسر فضل کریمی که به افضال و کرم ...

امیر معزی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۲۶۳