بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی
دور از تو میگذارم، عمری چنانکه دانی
من آمدن به پیشت، دانی نمیتوانم
اما اگر تو آیی، دانم که میتوانی
از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم
ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی
چون مجمر از فراقت، دارم دلی پر آتش
دودم به سر بر آمد، زین آتش نهانی
از درد درد خویشم، یکدم مدار خالی
کان است عاشقان را، اسباب زندگانی
عهد جوانی من، بگذشت در فراقت
بازای تا ببویت، باز آیدم جوانی
در بزم عشق او جان، باید که خوش بر آید
ور زانچه بر نیاید خوش باشد از گرانی
گرچه ز من ملول است او ای صبا چنان کن
کین نامه هر چه بادا بادا بدور رسانی
گویی چو نامه سلمان، میپیچد از فراقت
در خویشتن چه باشد، باری گرش بخوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی احساس دلتنگی و عشق عمیق به معشوق است. شاعر از زندگی بدون حضور معشوق ابراز نارضایتی میکند و میگوید که دوری از او مانند آتش در دلش است. او میداند که نمیتواند به نزد معشوق برود، اما اگر معشوق بیاید، زندگی مجدداً شاداب میشود. شاعر به زوال جوانیاش در دوران جدایی اشاره میکند و میگوید عشق و درد جدایی برای عاشقان اساسیترین بخش زندگی است. همچنین او از صبا میخواهد نامهاش را به معشوق برساند و در پایان به حال خود و احساس دلتنگیاش میپردازد.
هوش مصنوعی: بیتو زندگیام خوشایند نیست، پس بیا. دور از تو، زندگی را بهگونهای میگذرانم که تو میدانی.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به نزد تو بیایم، اما اگر تو بیایی، میدانم که میتوانی.
هوش مصنوعی: زندگی من فقط زمانی خوش و پر از ذوق بود که تو در کنارت بودم، و حالا بدون تو چنین شادی و لذتی را ندارم.
هوش مصنوعی: از شدت دوری تو، دلم مثل زغال پر از آتش شده است. این آتش پنهان به قدری قوی است که دیگر نمیتوانم تحملش کنم.
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنجی که دارم، لحظهای مرا تنها نگذار. زیرا این درد، برای عاشقان مانند ابزار و وسایلی است که موجب حیات و زندگی آنها میشود.
هوش مصنوعی: در دوران جوانیام، زمانی که از تو دور بودم، گذشت. اگر دوباره به سمت تو برگردی، من نیز دوباره به دوران جوانیام برمیگردم.
هوش مصنوعی: در جشنی که به عشق اوست، جان باید خوش باشد و شادابی را احساس کند. اگرچه اگر نتواند خوش باشد، بهتر است که بار سنگینی را تحمل کند.
هوش مصنوعی: هرچند او از من دلزده است، ای نسیم، طوری عمل کن که این نامه هر چه که هست، به دور برسانی.
هوش مصنوعی: انگار که دل من، مانند نامهای نوشته شده از طرف سلمان، در نبود تو میپیچد و میچرخد. حالا اگر او را بخوانی، چه چیزهایی در دل من نهفته است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
همین شعر » بیت ۳
از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم
ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.