ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی
گنج نهانی اما چندین طلسم داری
هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی
نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله
تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی
چیزی که از رگ من خون میچکید کردم
فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی
کردم محاسن خود دستار خوان راهت
تا بو که از ره خود گردی برو فشانی
در چار میخ دنیا مضطر بماندهام من
گر وارهانی از خود دانم که میتوانی
عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی
بویی فرست او را از کنه بی نشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و الهی به معشوق است. شاعر با استفاده از زبان استعاری و تشبیه، احساسات خود را نسبت به معشوقی که خود جهانی تمام عیار است، بیان میکند. او در تلاش است تا وجود واقعی معشوق را درک کند، در حالی که میگوید هیچ چیزی جز معشوق نمیتواند او را شاد کند. شاعر به حیرت و شگفتی خود از عمق عشقش اشاره میکند و به این موضوع میپردازد که عشق او فراتر از عقل و درک انسان است. در نهایت، شاعر خود را گم کرده و به موجودی وابسته به عشق تبدیل شده است که برای رسیدن به معشوق آماده است تا از خود بگذرد.
هوش مصنوعی: ای جان من، تو حقیقت وجود منی و فراتر از آنچه که میتوان تصور کرد. اگر از وجودم خارج شوی، چه چیزی باقی میماند و تو از این وجود فراتر هستی.
هوش مصنوعی: روح من به چیزی آگاه میشود، ولی نه تو بهراستی آن چیزی هستی و نه آن چه هستی، یا جان من.
هوش مصنوعی: به اندازه توانم در جستجوی همه چیز در جهان تلاش کردم، حالا که نگاه میکنم متوجه میشوم که خود تو همه چیز را در بر داری.
هوش مصنوعی: تو گنجی بسیار ارزشمند و پنهان داری که مملو از راز و رمز است و هیچکس تا به حال راز این گنج را ندانسته است.
هوش مصنوعی: من و عقل و جانم در حیرت و شگفتی به سر میبریم، زیرا چیزی در این پنهانی وجود دارد که به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: چیزی که به عمق وجود من و روح من مربوط میشد و از من میریخت، باعث شد که من از خودم بگذرم و به مرحلهای بالاتر وارد شوم؛ حالا من در کیفیت جدیدی هستم و تو خودت بهتر میدانی.
هوش مصنوعی: من زیباییهای خود را مانند دستاری بر سر راهت قرار دادم تا بوی خوشی که از خودت ساطع میشود را حس کنم و به سوی تو بیفتم.
هوش مصنوعی: در دنیای پر از مشکلات و چالشها، هیچگاه احساس راحتی و آزادی نمیکنم. اگر بتوانی مرا از این وضعیت نجات بدهی، بدان که من از خودم گذشتهام و دیگر هیچ چیزی برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: عطار کاملاً از خود بیخبر و فارغ گشته است و بویی از دنیای ناشناختهها برایش فرستاده شده است که نشاندهندهی عمق عدم وجودش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای در میان جانم وز جان من نهانی
از جان نهان چرایی چون در میان جانی
هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان
زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی
چون شمع در غم تو میسوزم و تو فارغ
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.