گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

خوش خوش مگر زمویش بوئی به من رسانی

او را بگوی کای مه ما را بپرس گه گه

برجانم الله الله رحمت کن ار توانی

چون نزد او رسیدی خاک درش بدیدی

آنچه از حسن شنیدی شاید که باز رانی

حقا که زرد و زارم وز خود خبر ندارم

بی تو همی گذارم عمری چنانکه دانی

لطفی بکن نگارا وزنی بنه وفا را

کاین بار باتو ما را کاری فتاد جانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode