گنجور

 
رهی معیری

سایه آرمیده: لاله داغدیده را مانم - کشت آفت رسیده را مانم

نازک‌اندام: ز جام آینه‌گون پرتو شراب دمید - خیال خواب چه داری؟ که آفتاب دمید

سودازده: آن که سودازده چشم تو بوده است منم - وآن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

پایان شب: رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز - غرق گل است بسترم از بوی او هنوز

باران صبحگاهی: اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی - خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمر نرگس: آتشین‌خوی مرا پاس دل من نیست نیست - برق عالم‌سوز را پروای خرمن نیست نیست

سراب آرزو: دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند - نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

از خود رمیده: چو گل ز دست تو جیب دریده‌ای دارم - چو لاله دامن در خون کشیده‌ای دارم

ستاره خندان: به گوش هم‌نفسان آتشین سرودم من - فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟

کوکب امید: ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟ - وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟

بی‌سرانجام: مرغ خونین ترانه را مانم - صید بی‌آب و دانه را مانم

شعله سرکش: لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد - شعله دیدم سرکشی‌های توام آمد به یاد

مهتاب: ما نقد عافیت به می ناب داده‌ایم - خار و خس وجود به سیلاب داده‌ایم

لبخند صبحدم: گر شود آن روی روشن جلوه‌گر هنگام صبح - پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح

ناآشنا: ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است - ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

گریزان: چرا چو شادی از این انجمن گریزانی ؟ - چو طاقت از دل بی‌تاب من گریزانی ؟

خنده برق: سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما - بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

مردم‌فریب: شب یار من تب است و غم سینه‌سوز هم - تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

هوسناک: در چمن چون شاخ گل نازک‌تنی افتاده است - سایه نیلوفری بر سوسنی افتاده است

کوی می‌فروش: ما نظر از خرقه‌پوشان بسته‌ایم - دل به مهر باده‌نوشان بسته‌ایم

خاک شیراز: چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است - دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است

گیسوی شب: شب این سر گیسوی ندارد که تو داری - آغوش گل این بوی ندارد که تو داری

وفای شمع: مردم از درد و نمی‌آیی به بالینم هنوز - مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز

شب‌زنده‌دار: خاطر بی‌آرزو از رنج یار آسوده است - خار خشک از منت ابر بهار آسوده است