گنجور

 
رهی معیری

آن که سودازده چشم تو بوده است منم

وآن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت

ره به سرمنزل وصلش ننموده است منم

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش

آفرین گفته و دشنام شنوده است منم

آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی

وآن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک

آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم