گنجور

 
رهی معیری

سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما

بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما

تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟

ز ناله سحر و گریه شبانه ما

چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه

جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما

نوای گرم نی از فیض آتشین‌نفسی است

ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما

چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم

که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما

به خنده‌رویی دشمن مخور فریب رهی

که برق خنده‌زنان سوخت آشیانه ما