چشم که بر تو میکنم، چشم حسود میکنم
شکر خدا که باز شد، دیدهٔ بختِ روشنم
هرگزم این گمان نبُد، با تو که دوستی کنم
باورم این نمیشود، با تو نشسته کاین منم
دامن خیمه برفکن، دشمن و دوست گو ببین
کاین همه لطف میکند، دوست به رغم دشمنم
عالِم شهر گو مرا، وعظ مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا، توبه مده که بشکنم
گر بزنی به خنجرم، کز پی او دگر مرو
نعرهٔ شوق میزنم، تا رمقیست در تنم
این نه نصیحتی بود، «کز غم دوست توبه کن»
سخت سیهدلی بوَد، آن که ز دوست برکنم
گر همه عمر بشکنم، عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی، لاف دروغ میزنم
پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی
عشق تو آتشی بزد، پاک بسوخت خرمنم
شهری اگر به قصد من، جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم، وز تو سپر بیفکنم
چند فشانی آستین، بر من و روزگار من
دست رها نمیکند، مِهر گرفته دامنم
گر به مراد من روی، ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رای تو، گر نفسی زنم زنم
این همه نیش میخورد، سعدی و پیش میرود
خون برود در این میان، گر تو تویی و من منم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل، شاعر احساسات عمیق و متناقض خود را نسبت به عشق و دوستی بیان میکند. او از حسد و دلتنگی صحبت میکند و میگوید که نه تنها در برابر دوست، بلکه در مقابل دشمن نیز مقاوم است. هرچند او برای دوست خود محبت زیادی قائل است، اما به این نکته اشاره دارد که هرگز نمیتوانسته است با او دوستی کند و این احساسات برایش عجیب و غیرقابل باور بوده است. شاعر از نیش و آزارهایی که تحمل میکند میگوید، و در عین حال نشان میدهد که عشق او مانند آتشی همه را میسوزاند. او به اهمیت عشق و دوستی اشاره میکند و تأکید میکند که حتی اگر در برابر موانع و مشکلات قرار گیرد، عشق او به دوستش فراموشنشدنی است. در نهایت، او با نگاهی به نزاع و تضاد میان عشق و وفاداری، وضعیت خود را در عشق بیان میکند و میگوید که هرچه باشد، عشق او ادامه خواهد یافت.
وقتی به تو نگاه میکنم چشمان حسود را درمیآورم خدا را شکر که دیدهور و بینا گشتم
هرگز گمان نمیکردم روزی با تو یار شوم و باورم نمیشود این که الان با تو نشسته من هستم.
درب و پرده خیمه را بینداز تا دوست و دشمن بداند که برخلاف میل دشمن، یار اینقدر با من مهربان است.
به وعاظ و دانایان شهر بگویید که حرفهای آن را نمیخرم و به بزرگ محله بگو که فکر توبه دادن مرا از سر بیرون کند.
اگر مرا بکشید که از پی او نروم دست بر نمیدارم و نعره شوق سر میدهم تا جان دارم.
اینکه می گویید دست از غم یار بدار و توبه کن سخت بیرحمانه است.
هوش مصنوعی: اگر تمام عمرم را بشکنم، عهد تو همچنان پابرجا خواهد بود، زیرا وقتی که اینقدر از دوستی تو میگویم، در واقع فقط دروغ میزنم.
هوش مصنوعی: سلامتی و موارد خوب در زندگیام وجود داشت، اما عشق تو مانند آتشی به جانم افتاد و همه چیزم را سوزاند.
هوش مصنوعی: اگر شهری بخواهند گرد هم بیایند و به منظور من اتحاد کنند و با یکدیگر شمشیر بکشند، من به خاطر تو از خودم دفاع نمیکنم و سپر را کنار میگذارم.
هوش مصنوعی: آستین پراکندهای از دلخوری و ناراحتی بر من و اوضاع زندگیام سایه افکنده و دستِ سرنوشت مرا رها نمیکند. عشق و محبت، دامن من را گرفته و نمیگذارد آزاد شوم.
هوش مصنوعی: اگر به خواسته من توجه کنی و به سمت من بیایی، یا اگر نیایی هم، تو همچنان در موقعیت قدرتی. من بر خلاف نظر تو عمل میکنم؛ اگر بخواهم، عمل میکنم.
سعدی این همه نیش و کنایه میشنود و آزار میبیند اما پیش میرود تا روزیکه تو تو هستی و من من هستم در این میان خون میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم
شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم
من به دیار شام در، تو به زمین کربلا
باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم
جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین
[...]
دامن خمیه سفر از در دوست میکنم
خون جگر بدیدهام پارهٔ دل به دامنم
هیچ کس از معاشران هم سفرم نمیشود
ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم
هر قدمی که میروم پای به سنگ میخورد
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.