گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی کنی
یعنی تو که ظرفیت و آمادگی عاشق شدن و ابزار لازم را داری چرا عشق حقیقی را تجربه نمی کنی ؟ مگر نمیدانی که تو برای عاشق شدن طراحی شده ای ؟
به گمانم شبیه این معنا در منطق الطیر باشد :
چون بود طوق وفا در گردنت
حیف باشد بی وفایی کردنت
یعنی اگر مثلا دیوار بودی کسی از تو انتظار عشق و وفا نداشت . حال که نشانه های قابلیت عاشقی در آفرینش تو هویداست حیف نیست که از این موهبت بهره مند نشوی ؟

فیروز در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

سلام .یعنی یکی پیدا نشد به این آقای بی سواد بگه آقا ترجمه کردن بلد نیستی چرا گند میزنی به شعر زیبای استاد شهریار . من حدود بیست بیت از ترجمه رو خوندم و دیگه نتونستم طاقت بیارم چیزی نگم. این ترجمه نیست این توهینه معنای شعر رو کاملا عوض کرده .این آقا اگه به زبان ترکی آشناست پس حتما بی سواد اگه آشنا نیست بیخود کرده ترجمه کرده بره بز بچرونه.آقا این مزخرفاتو تو سایتتون نذارین برا خودتون بده به خدا

امین افشار در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳:

چه خوشست شب‌ها ز مهی که آن مه
همه روی باشد که قفا نباشد
خداوند را سپاس و مولوی را!!! چقدر دلم آرام گرفت به خواندن این غزل. آرامشی که از لابلای واژگان این شعر و از هزارتوی آفتاب نوازشگر سینه مولوی بر می آیند. خدا را سپاس برای مولوی!
چه عجب که جاهل؟ ز دلست غافل
ملکی و شاهی... همه را نباشد

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

8 کتاب
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
نتیجه:
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم
هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد

از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سریست ندانم که او چه سر دارد

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

درمیان قوم موسی چند کس
بی ادب گفتند کو سیر و عدس
من عاشق این جهان بینی مولانا هستم . جایی دیگر میفرماید :
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف او ناگفته ما می شنود
مثل اینکه بزرگی یک امکاناتی بقول انگلیسی ها یک offer در اختیارمان قرار دهد . حقیقتا بی ادبیست که برای offer او شرایط تعیین کنیم .
حالا بزرگی offer زندگی و هستی را به ما پیشکش کرده است .
چقدر نامتناسب و خنده دار و دور از ادب است که بخواهیم روی آن offer از کمبود برخی خواسته هایمان شکایت کنیم .
حالا خدا رحم کرده که آن بزرگ مثل ما فقیر و حقیر نیست .

داوود روحانی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بوسه نسیم:

سلام سپپاسگزارم از مجید و همه شما و بنان و رهی معیری که :این اثر پرواز روحانی را برای مدت کوتاهی برای من میسر نمود ممنونم

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
جلال الدین منبری چه شد؟
پیوند به وبگاه بیرونی

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

چرا عیسی سلمان متین روحانی ؟!
مگر این داستان موسی و بنی اسراییل نیست ؟!

کمال در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

فالی مربوط به این غزل:
ای صاحب فال،ظاهراآنچنان مشکلات به
شمافشارآورده که قصدترک شهرودیار،،،
خودکرده اید،چنانچه قصدتحصیل ،،،،،،،،
نداریدویاخطرجانی شماراتهدیدنمی،،،،،،
کند،ازسفرکردن خودداری کنید،باردیگر،،،
تصمیمات خودراموردبرسی قراردهیدو،
نگاهی صمیمانه تربه زندگی داشته و،،،،،،،،
آرامش خودراحفظ کنید.

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

زحمت افزا میشوم:
بیایید این غزل کوتاه را مصداق شطح و طامات بدانیم، چه صوفیان گاه در حالتی که خود وجد و سرور میخوانند ، از این گونه سخنان هذیان گونه بر زبان می آورده اند. جستجوی معانی و تفسیر به احسن سروده هایی از این دست که ای بسا زیر تاثیر مواد روان گردان بر زبان آمده اند ( عطار بی گمان بدان مواد دسترسی داشته است) اگر نا ممکن نباشد بسیار سخت خواهد بود.
گرچه در جایی دیگرمی فرماید:
بیا که قبله ما گوشه خرابات است
بیار باده، که عاشق نه مرد طامات است
پیاله ای دو به من ده، که صبح پرده درید
پیاده ای دو فروکن، که وقت شه مات است
.........
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی
شود یقینت، که جز عاشقی خرافات است
( گاه ، المعنا لیس فی بطن شاعر!!)

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

چرا ایران نژاد گرامی ؟
چرا باید در به تفاسیر عرفانی ببندیم ؟
آیا میتوان با اطمینان گفت که انسان های دگر باش نمی توانند دیدگاه عرفانی داشته باشند ؟
من که مطمین نیستم !
آیا دگرباش بودن انسانها آسیبی به کسی وارد می کند ؟
پس :
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست
فقط یک مصراع شعر خوش آهنگ است و دیگر هیچ ؟!
ابدا قصد مجادله ندارم . خودم هم پاسخ این پرسش را نمی دانم . بلکه تنها میخواهم بیاموزم دوست عزیز .

فرامرز در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:

از مترادفات کران:
کرانگین = حدی = فرین

ایرج در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

چرا این غزل
"دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را! دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ترکان پارسی‌گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می‌آلود ای شیخ پاکدامن، معذور دار گدا را"
سانسور شده؟

بابک در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

مسکین عاشق عزیز،
از زبان خود خواجه:
"میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز"

از زبان عطّار:
"هر یک از اهل هنر وز اهل عِیب
آفتابی دارد اندر غیبِ غیب
عاقبت روزی بود کان آفتاب
با خودش گیرد، بر اندازد حجاب"
و در رابطه با "تو"،
"تا تو باشی نیک و بد اینجا بود
چون تو گم گشتی همه سودا بود
ور تو مانی در وجود خویش باز
نیک و بد بینی بسیّ و ره دراز"
"عطار"،
"منطق الطیر وادیِ پنجم"

نکته جالب در کلام شیخ مستثنی نبودن حتّی اهلِ عیب از یکی شدن با آفتاب میباشد، او در باره زمان آن صحبتی در اینجا نکرده ولی یحتملاً پس از عاری شدن از عیب ویا عیوب میباشد که خود بحثی دارد مفصّل.

آبتین در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۴:

چرا حکایات گلستان سعدی اغلب ناقص است؟

الیما در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۴:

گونه ای دیگر:
"مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(1) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(2)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر


1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2- بوریاباف : حصیر باف"

الیما در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۹:

حکایت ناقص است.
جوانمردی را در جنگ تاتار(1) زخمی هولناک رسید . کسی گفت که فلان بازرگان نوشدارو دارد ، اگر بخواهی شاید دریغ نکند که معروف است او بخیلی بی مروّت است .
گر بجای نانش اندر سفره بودی آفتاب --- تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت : اگر بخواهم یا میدهد و یا نمیدهد و اگر بدهد منّت تا ثریّا خواهد گذاشت . باری ، خواستن از او زهر کشنده است .
هرچه از دونان(2) به منّت خواستی --- بر تن افزودی و از جان کاستی
و حکیمان گفته اند : آب حیات گر بفروشند به آبروی ، دانا نخرد که مُردن به علّت(3) ، به از زندگانی به ذلّت
اگر حنظل(4) خوری از دست خوش روی --- به از شیرینی از دست ترش روی
1- تاتار : طایفه ای بزرگ در ترکستان
2- دونان : پَستان و فرمایگان
3- علّت : بیماری
4- حنظل : شیره درختی است که بی نهایت تلخ و بد بو است

محمد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۷:

این شعر بااجرای فوقالعاده شهرام ناظری شنیدن داره.پیش درآمد کنسرت 77

محدث در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵ - در حماسه:

از سیوم اقلیم چون رفت آیتی/پنجم اقلیم آیتی دیگر بزاد....ما ننسخ من آیه ننسها نات بخیر منها او مثلها....بقره/106

۱
۴۳۰۲
۴۳۰۳
۴۳۰۴
۴۳۰۵
۴۳۰۶
۵۵۵۱