گنجور

حاشیه‌ها

فرزانه در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

عرض ادب دوستان.گرامی
لطفا در مورد مصرع پایانی توضیح دهید. سپاسگزارم

valy hanifi در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

تب شوقت چه آتش پخت در بنیاد شمع من
که شد سرمایهٔ هستی سراپا صرف تبخالم

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

هرگز نشد که ساغر می افکند به خاک
تا طره نگار، به خاکش نیفکند

شمس الدین جلیلیان در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱ - آغاز داستان:

گزارش داستان از زبان بلبل شاید از این روست که بلبل نماد غم و اندوه و ناله اش سوزناک است و شاید هم از ابن رو باشد که بلبل زندواف سوگوار بزرگ ترین گستراننده ی آیین بهی (اسفندیار) است .همان گونه که ایرانیان هر ساله آیین سوگ اسفندیار را برپا می داشته اند .

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

دلم به حال سعدی شیراز سخت میسوزد
که تاجر شکر مصر، قدر وی نشناخت!

فرامرز در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

ای بیت
"قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی"
با بیت آخر این شعر از شیرینی و خودستادیی بر حق سعدی حکایت دارد.

فرامرز در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:

این بیت دیگر از سعدیم به همین معناست
"من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است"
آیا اینگونه از اشعار بر شیرینی سخن سعدی دلالت دارد یا بر غرور یا هر دو

شایق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

با سلام خلاصه این غزل اینست که می فرماید از زمانی که ترا دیدم و با تو هم اغوش شدم دیگر محال است ترا ولذت ان وصل را فراموش کنم و اگر هزاران نوش به من بدهند یعنی اگر دنیا و عقبی را یکجا به من بدهند انرا با تو عوض نمی کنم بنابراین از تو میخواهم که همچنان به بندگی مرا فبول کنی و از درت نرانی حافظ نیز در این رابطه می فرماید به ولای تو که اگر بنده خویشم خوانی ز سر خواجگی کون و مکان بر خیزم

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

شعرهای قرآنی بسیار زیبا خواندنی است

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ در مدح شاه شیخ ابواسحاق:

بنظر می رسد معنی شعر به شکل زیر باشد و احتیاج به تغییر ظاهر کلمات نباشد تا به دام غرایب بیفتیم .
رنج شب که جام شراب و محتویات آنرا که شراب باشد در سیاهی به رنگ سیاه مشک در می آورد پرتو شراره های سرخ سحر گاهان که همان خورشید باشد دوباره رنگ اولیه را به آن بر می گرداند .

محمد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

این غزل زیبا اشاره می کنه به عاشق شدن سعدی بر دختر تاجر شکر فروش مصرذی که به علت عدم هماهنگی وضعیت مالی دختر تاجر به کس دیگه ای سپرده میشود

درضمن مصرع دوم بیت یکی مانده به اخر درستش اینه
این استین بر سر وان استین فشانان
که اشاره می کنه در حال که خانواده تاجر به جشن پایکوبی مشغولند سعدی بر سرش میزنه
با توجه به غمی که سعدی داشته
این دست شوق بر سر وان استین فشانان
باید غلط باشه

کمال در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

چه وچه ... کاری نیس جزء یک فال برای این غزل که:
ای صاحب فال،برای شماغمی پیش آمده
است که تصورمی کنیدخیلی مشکل و،،،،،
مهم است،یاکسی راازدست داده اید، یا،،،
آرزووخواسته ای داشته ایدکه به آن ،،،،،،،
نرسیده اید،غمگین وناراضی هستید،،،،،،،
خودرادرطوفان غم اسیرنکنید،مطمءن،
باشیدکه زندگی درآینده این غم رااز،،،،،،،،
ذهن شماخواهدبرد،به استقبال آرامش،
وشادی بروید،باآدمهای اصیل رفت و،،،،
آمدکنیدوبرایتان بهتراست.

boyuk در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

به کدام مذهب است این به کدام مکتب است این

امیر محمد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

بنظر من هر کسی میتواند اشتباه بکنید حتی اگر آن شخص خیلم باشد، اینکه مدام به میگساری و مستی بگذرانی صحیح نیست. تفکر پوچ گرایی و عدم گرایی خیام بعضا توسط روانشناسان امروز به عنوان یک بیماری روح شناخته شده، پس توجه کنید عزیزان من که هر کسی ممکن است در تفکرش خطا کند و ایجاد مصونیت برای هیچ کس صحیح نیست

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت
حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی
یا :
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
ما همچنان از این تغییر و تغیر روزگار نیاموختیم که نه از آن کامیابی های دروغین سرمست شویم نه از آن ناکامی های گذرا گله مند !

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱:

سپاسگزارم مرسده گرامی
در ایران هم از این قبیل طبیبان کم نیستند !

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
چوگان حکم در کف و گویی نمی زنی
باز ظفر به دست و شکاری نمی کنی
یعنی تو که ظرفیت و آمادگی عاشق شدن و ابزار لازم را داری چرا عشق حقیقی را تجربه نمی کنی ؟ مگر نمیدانی که تو برای عاشق شدن طراحی شده ای ؟
به گمانم شبیه این معنا در منطق الطیر باشد :
چون بود طوق وفا در گردنت
حیف باشد بی وفایی کردنت
یعنی اگر مثلا دیوار بودی کسی از تو انتظار عشق و وفا نداشت . حال که نشانه های قابلیت عاشقی در آفرینش تو هویداست حیف نیست که از این موهبت بهره مند نشوی ؟

فیروز در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

سلام .یعنی یکی پیدا نشد به این آقای بی سواد بگه آقا ترجمه کردن بلد نیستی چرا گند میزنی به شعر زیبای استاد شهریار . من حدود بیست بیت از ترجمه رو خوندم و دیگه نتونستم طاقت بیارم چیزی نگم. این ترجمه نیست این توهینه معنای شعر رو کاملا عوض کرده .این آقا اگه به زبان ترکی آشناست پس حتما بی سواد اگه آشنا نیست بیخود کرده ترجمه کرده بره بز بچرونه.آقا این مزخرفاتو تو سایتتون نذارین برا خودتون بده به خدا

امین افشار در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳:

چه خوشست شب‌ها ز مهی که آن مه
همه روی باشد که قفا نباشد
خداوند را سپاس و مولوی را!!! چقدر دلم آرام گرفت به خواندن این غزل. آرامشی که از لابلای واژگان این شعر و از هزارتوی آفتاب نوازشگر سینه مولوی بر می آیند. خدا را سپاس برای مولوی!
چه عجب که جاهل؟ ز دلست غافل
ملکی و شاهی... همه را نباشد

۷ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

8 کتاب
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
نتیجه:
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

۱
۴۳۰۱
۴۳۰۲
۴۳۰۳
۴۳۰۴
۴۳۰۵
۵۵۵۱