گنجور

 
حافظ

گرچه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبحگهیم

گنج در آستین و کیسه تهی

جام گیتی‌نما و خاک رهیم

هوشیار حضور و مست غرور

بحر توحید و غرقهٔ گنهیم

شاهد بخت چون کرشمه کند

ماش آیینه‌ رخ چو مهیم

شاه بیدار بخت را هر شب

ما نگهبان افسر و کلهیم

گو غنیمت شمار صحبت ما

که تو در خواب و ما به دیده گهیم

شاه منصور واقف است که ما

روی همّت به هر کجا که نهیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم

رنگ تزویر پیش ما نبود

شیر سرخیم و افعی سیهیم

وام حافظ بگو که بازدهند

کرده‌ای اعتراف و ما گوهیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۱ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸۱ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۸۱ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظامی

ما که اجری تراش آن گرهیم

پند واگیر داهیان دهیم

آشفتهٔ شیرازی

ما زآزادگان پادشهیم

پادشه را مقیم بارگهیم

ملک گیریم گرچه بی سپهیم

تاج بخشیم گرچه بی کلهیم

رشک بر ماه اوج اونبریم

[...]

فروغی بسطامی

ما ز چشم تو مست یک نگهیم

بی خبر از خمار صبح گهیم

گر به باد فنا دهی ما را

سر مویت به عالمی ندهیم

حلقه‌در گوش پیر میکده‌ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه