گنجور

حاشیه‌ها

عماد در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۹:

با سلام
به نظرم اینگونه درست می نماید:
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که خموش، بیع جان که ارزان است

بهرام مشهور در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

امید دارم بیت ماقبل آخر را درست مرقوم بفرمائید ، بدینگونه :
آتش آن نیست که از شعلۀ آن خندد شمع
آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند
توضیح آن نیز ساده است :
نخست : در کتاب هایی که تا قبل از 1370 چاپ می شده بدینگونه نوشته می شده است .
دوّم : "او" ضمیر انسانی سوّم شخص مفرد است و برای اشاره به آتش که انسان نیست ، آن بکار می رود اگرچه با آن ِ ابتدای مصرع تکراری شود
سوّم اینکه آتش را "بر" چیزی می زنند و نه "در" چیزی

اعظم در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۲:

بیت ششم به جای واژه "توی" باید واژه "تو" قرار گیرد

بهرام مشهور در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

ستاره خانم از شما بخاطر نخستین پاسخی که به استاد ارجمند جناب شمس الحق داده اید سپاسگزارم برای اینکه از اوج دیدگاه انسانی ِ انسانی که باید امروزه به آن درجه از کمال و تحوّل اندیشگی متین و وارسته برسد ، برخوردار است و امید دارم آن استادعزیز با وجود کبر سن بتوانند به دید امروزین جوانان برسند تا دریابند معنای این سخن سپهری را :
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ !
کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم .
دریابند هنگامی که ادوارد براون گفت : اگر ادبیّآت ایران را در یک کفه ترازو و کلّ ادبیّات جهان را در کفه دیگر بگذاریم ، ادبیّات ایران به تنهایی از نظر کیفی سنگینی می کند !منظورش این نبود که فقط ادبیّات ایران تا زمان ادوارد براون را در نظر بگیریم بلکه بطور حتم این سخن دقیق و ارزشمند او ناظر به آینده ادبیّات ایران پس از او نیز بوده است و ما بسیار رهی ها را بسیار ترقی ها را و بسیار سپهری ها را دیده ایم و بخوبی می شناسیم با همه اینها امید دارم دیگر دوستان بتوانند خود را با واقعیّات امروز ادبیّات ایران روزامد کنند تا از کاروان ادببّات ایران باز نمانند . با پوزش قبلی از استاد شمس الحق

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴:

در مصرع اول صحبت از مستی وجوانی دارد ودر مصرع دوم با تجربه که حاصل کرده است که بعد از ر مستی و شادابی خزان وشکستی آمدنیست.

فرهاد در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

مصرع چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد خیلی زیباست
خیلی زیبا حقارت و ناچیزی عاشق پیش معشوق به گرد تشبیه شده و گریزپایی معشوق به باد

اردکانی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

سلام
به نظر وزش شعر
مفعول مفاعل مفاعیلن فع
باشد

iliashid در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۷ - ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل:

بنظر می رسد که بیت "شکر قدرت قدرتت افزون کند
جبر نعمت از کفت بیرون کند" درستش به شکل زیر باشد : « شکر نعمت نعمتت افزون کند.....کفر؛ نعمت از کفت بیرون کند!»

محمد ویسی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

با سلام خدمت دوستان عزیز لطفا مفهوم این بیتو برایم شرح دهید؛
به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است
با تشکر

یوسف یزدیان وشاره در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

از جمله غزلیات ناب لسان الغیب حافظ پارسی است که زنگار از دل می زداید و آدمی را با عوالمی دیگر آشنا می کند.
آواز استاد شجریان را با این شعر دلکش بشنوید و در ملکوت سیر کنید. خوشا آن هنگامه وجد و طرب و شور و ولوله که با هیچ شرابی در عالم خاکی به دست نمی آید.
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی...

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۲۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷:

قاب ِ رخ
نیست ممکن دیدن ِ ماه ِ رُخش ، قابش نگر
قاب ِ آن رُخ را بیا در خواب ِ اصحابش نگر
قاب ِ او درگاه ِ او ما در صف و همراه ِ او
رُخ نماید در دل ِ همراه و بیدارش نگر

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶:

نور ِ ثاقب
عشق ِ او حسّ است و حس از جنس ِ نور
پرده بر دل گر کشد ، شد اِنس ِ کور
هر دلی با نور ِ ثاقب ، شیر و دستان می شود
ساکن و آزاد و در دست ِ خدا همجنس ِ نور

محدث در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷:

جناب موسی پور، این دو بیت را که شما نوشته اید من در جایی از عرفی شیرازی دیده ام.

محدث در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

این غزل از خاقانی است که در دیوان عرفی چاپ آقای جواهری امده است. هم نسخه های قدیمی به این شهادت می دهد و هم سبک غزل سبک خاقانی است. عرفی به احتمال قوی به سبب عشق زیادی که به نجف داشته این شعر خاقانی را در گوشه ای برای خودش نوشته و نام خودش را تفننا در آن داخل کرده بعد از فوتش که دیوان وی را جمع کرده اند جامع دیوان تشخیص نداده که این شهر از عرفی نیست.

کاظم ایاصوفی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

مصراع دوم بیت چهارم نگه نکرد صحیح است

محدث در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

اصلاح: شهر نشین بودن.

محدث در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

دوستی داشتم که روزی می گفت فرمایش مولانا به اینکه: ده مرو ده مرد را احمق کند، مرتبط با مقولۀ امامت است. ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر نشستن بودن یعنی بر گرد امام بودن؛ و الکلام ذو شجون.

محدث در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

کسی که به درجات بلند معرفتی برسد از اندیشه های ساده لوحانه و بی منطق و عوامانه دور می شود و چه کس منصفی است که مولوی را بلند معرفت نداند؟ از این جهت اشعار و سخنان عوامانۀ منتسب به بزرگان اقلیم معرفت، یا از آنان نیست یا در جوی خاص از روی اکراه سروده و گفته اند. به ویژه برای مولوی یی که اشعارش ان قدر انعطاف دارد که اگر هرمس زنده شود و حسن صباح هم بیاید از تاویل گرایی شدید وی سر به بیابان می گذارند. بگذریم حالا!
روزی در فیضیه نشسته بودم و یکی از دوستانم گفت: «اینکه مولانا می گوید: ده مرو ده مرد را احمق کند، منظورش تمدن امام محور است. ده رفتن همان تعرب بعد از هجرت است و مذموم و ناپسند و کفر. در شهر و مدینه ماندن یعنی متمدن بودن که امری لازم است و بل واجب! ده رفتن یعنی از امام دور شدن و شهر و مدینه همان جایی است که امام باشد.» درس تفسیر استاد ما که تمام شد بیش از اینکه ذهنم درگیر سخنان آن روز استاد باشد، خاطرم می رفت به سوی حرف های دوستم و ربط دادن حرف های او به تحلیل های فلسفی فارابی نسبت به رئیس مدینه و فیلسوف کل و نبی و امام و.... و احادیثی که مخالفان ائمه را روستایی و بدوی و بیابانی می خواند. یک بار همین را به بیان زوائدی چند به یک نفر گفتم. در جوابم گفت: هر کسی از ظن خود شد یار او.... در جوابش گفتم: سلمنا! اما ظنون متکثر در نزدیکی یا دوری به «او» متفاوت است و این دست تحلیل ها از اشعار عالی جنابی چون مولوی را به بسیاری از ظن های دیگر که حتی ظن برندگان یقینش می دانند ترجیح می دهم. سخنی نگفت. یعنی کشک؟!!!

محیا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

یا صاحب الزمان، ای خسرو و پادشه خوبان.....الغیاث.

محیا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:

«یک وقتی این کتاب عرفان و اصول مادی دکتر ارانی را می‏خواندم، در آنجا کسانی را که این حرفها را می‏زنند مسخره کرده بود، و نقل کرده بود که یک آقایی گفته که این شعر حافظ که می‏گوید:بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی‏/می‏خواند دوش درس مقامات معنوی‏.
چون کلمه «پهلوی» اشاره به زبان پهلوی در ایران قبل از اسلام است، دارد علاقه‏اش را به زردشتی‏گری نشان می‏دهد و این نشانه احساسات ملی شاعر است.
دکتر ارانی نوشته بود اگر این‏طور است پس شعر بعدش هم که می‏گوید:یعنی بیا که آتش موسی نمود گل‏/تا از درخت نکته توحید بشنوی‏.
این هم تمایل یهودی‏گری شاعر است! و شعر بعدش که می‏گوید:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون‏/ما را بکشت یار به انفاس عیسوی‏. این هم علامت مسیحی‏گری شاعر است!! این مزخرفات یعنی چه؟! یک حرفهایی‏ که استعمار قرن نوزدهم در مغز ملتهای اسلامی فرو کرده برای جدا کردن اینها از یکدیگر، اینها حالا می‏خواهند این حرفها را تا هزارسال پیش هم ببرند. اینها دروغ محض است. هزار دلیل تاریخی بر رد اینهاست و من در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این قضیه هم بحث کرده ‏ام.
پس قضیه چیست؟ قضیه را از خود عرفا باید بپرسیم.»
استاد مطهری، عرفان حافظ، ص61.

۱
۴۲۴۰
۴۲۴۱
۴۲۴۲
۴۲۴۳
۴۲۴۴
۵۶۲۲