گنجور

حاشیه‌ها

محیا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن/ظلمات است بترس از خطر گمراهی///هر که گیرد پیشه ای بی اوستا/ریشخندی شد به شهر و روستا///بی پیر مرو تو در خرابات/هرچند سکندر زمانی.....

منصور پویان در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

هر نفسی که برآید، ما را فرصتی ست از برای ترک ِخودیت و قرین ِیار گشتن؛ آنچنانکه در گلشن ِحضور؛ خاری نماندت. در بیخودی ست که باخودی و پیل ِشکار، حالیا یار آیدت. هنگام که بیخودی، ابر های غصه‌ همه رُفته شوند از رُخ ِآینه ات و مَه ِیار به کنار آیدت. آن دَم که باخودی همچو خزان فسرده‌ای و آنگاه که بیخودی زَمهریر ِدی چو بهار آیدت. آری آری جمله بی‌قرار شو و ترک ادّعا کن تا زهر نیز گوارا آیدت. عاشق یار شو تا که نگار شیرین سخن ات؛ از افق بَـردَمَـد و با مه و ستاره‌ها؛ دوستی ِیار و غار آیدت

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:

سلام
معنی بیت دوم رو میشه یک نفر از اهل فن بگه؟؟

کسرا در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » خیال‌انگیز:

آواز این شعر زیبا با صدای استاد گلپا در برنامه شماره 574 گلهای رنگارنگ

کسرا در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:

آواز این شعر زیبا با صدای استاد شجریان در برنامه شماره 574 گلهای رنگارنگ

علی منصوری در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۹:

سوته دل به معنای دل سوخته و سوخته دل می باشد.
عبارت معروف و مرسوم " آه انسان دل سوخته میگیره " در این دوبیتی به زیبایی به کار رفته است

علی منصوری در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۹:

سوته دل به معنای دل سوخته و سوخته دل میباشد
تعبیر زیبا و مرسوم و معروف آه سوته دل کارگر شدن به زیبایی در این دوبیتی به کار رفته

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵:

نگاه ِ لیلی
داد و بیدادی کنم ، لیلی نگاهم کرده است
وای و فریادی کنم مجنون ، نگارم کرده است
هر چه بادا باد و ما را هر چه دادا ، دادا
داده و ناداده او ، پیر و نَزارم کرده است

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴:

حق و حلاج
حلاج نهنگی شد و دریا دل ِ او
یک دانه به دل دیده و پنبه گِل ِ او
منصور ِ دلش گشت و خدا ناصر ِ او
حقّ است و انالحق است و حقّ ِ دل ِ او

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳:

امید ِ وصل
من همان مورم که جویم دانه های وصل ِ او
صابری در پیله و پروانه ای ، از نسل ِ او
گر چه مهجورم ولی امّید ِ وصلی باقی است
درد ِ بی درمان ِ عاشق و صبر ِ فصل ِ او

من در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

خداییش استخونای شهریار با این ترجمه تو قبر لرزید.

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲:

عشق ِ بی انتظار
حاجت به سرای ِ باقی ام نِـی خواهم
در فانی ام و حاجت ِ خود کِـی خواهم؟
راضی به رضا هستم و راضی ز رضا
بی واسطه ام ، جز از خدا نِـی خواهم

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:

من آمده ام
من آمده ام ، ولی نه با رآی ِ خودم
درگاه ِ خدا دیدم و جا پای ِ خودم
صف بود و منّور تن و دروازه ی نور
همخانه ی خود دیدم و هم جای ِ خودم
می پُرسی از این دیده ی دل ، کِی دیدی ؟
خوابی بُد و گفتمی ، به رویای خودم
بیدارم و بی توبه نشستم ، بر ِ دوست
در دل که شده ، عاشق ِ آقای خودم
حالیست مرا پیش ِ خدا ، نگو که بازآ
خود هستم و دلبر و تمنّای خودم

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

این نه جبر، این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است

زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار، این شرم چیست؟
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟
زجر شاگردان و استادان چراست؟
خاطر، از تدبیرها گردان چراست؟
مولانا در این ابیات به دنبال دفع شبهه‌ای است که ممکن است از خواندن ابیات بالا برای خواننده مثنوی پیش آمده باشد. در آن ابیات، مولانا به گونه‌ای سخن گفته بود که ممکن است از آنها بوی جبر به مشام خواننده برسد. اما مولانا در اینجا سعی می‌کند معنای جبر و اختیار را تا حدودی روشن کند و نوعی سازگاری بین این دو مقوله برای انسان ایجاد کند. مولانا در شش دفتر مثنوی حدود 70 مرتبه با آوردن حدود 200 بیت به این موضوع مهم پرداخته است. از تمام ابیاتی که مولانا در مورد جبر و اختیار آورده است، می‌توان این گونه برداشت کرد که مولانا بشر را نه مطلقا مجبور می‌داند و نه یکسره آزاد و مختار. به طور خلاصه این که وقتی مولانا از بالا و در معیت و همراهی حق به هستی می‌نگرد، همه چیز را در مشیت خداوند می‌بیند و نشانی از سالک و اختیارش در کار نیست. اما وقتی در حالت عادی و غیر فانی در حق به هستی می‌نگرد، علل و اسباب و از جمله اختیار آدمی را نیز مورد توجه قرار می‌دهد. پس سالک تا وقتی که به مرتبه فنا نرسیده است و یا نظر به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در هستی ندارد، در خود احساس نوعی اختیار می‌کند اما وقتی در حق فانی شد دیگر نه خودی می‌بیند و نه اختیاری.
در ابیات فوق مولانا می‌گوید: این که از جبر و هیچ‌کاره بودن انسان در هستی گفته شد منظور جبری است که جبریون از آن سخن می‌گویند و بنده را در آنچه می‌کند بی‌اراده و غیر مسئول می‌دانند، نبود بلکه منظور این بود که وقتی به مقام جباریت و همه کاره بودن خداوند در عالم نگاه کنیم، خود به خود در مقابل عظمت پروردگار خود را کوچک می‌بینیم و این باعث می‌شود تا در مقابل او احساس خشوع و تواضع کرده و به زاری بیافتیم.این زاری و عجز در برابر خداوند هم نشانه این است که در برابر قدرت حق هیچ هستیم و هم دلیل آن است که از کرده خود و گناه خود پشیمانیم و خجالت می‌کشیم. بنابراین، خود را به نوعی دارای اختیار و مسئول اعمال نیک و بد خود می‌دانیم. به همین دلیل است که استاد حق دارد شاگرد را تنبیه کند و باز به همین خاطر است که ذهن ما برای انجام درست کارها به گردش درمی‌آید.

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۴:

درک ِ قلیل
ای عقل چرا ، مدرک ِ عاشق طلبی؟
در حدّ تو نِی که عشق ِ صادق طلبی
در ظلمت ِ احساسی و عقلی محصور
درکی است قلیل و قول ِ ناطق طلبی

شجاع الدین شقاقی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۳:

وصلت ِ دلبر
برخیز و ببین ، وصلت ِ دل هست و دو دلبر
مهر است و محبت ، که دلی داده به دلبر
دلبر بر ِ دلبر است و شاهد ، دل ِ دلبر
محکوم دل است و حاکمش هم ، دل و دلبر

جمشید پیمان در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

جمشید پیمان
یک ـــ خوشبختانه دیوان قاآنی شیرازی از گزند انواع آتش ها ـــ از جمله آتشی که گفته اند خود قاآنی افروخت ــــ در امان مانده است و در دسترس علاقه مندان قرار دارد. دو ــــ داستان در آتش افکندن قاآنی آثارش را، که هیچ مبنای مستندی ندارد، مربوط می شود به کتابی که گویا( باز هم؛ گــــویــــا!) قاآنی به سبک گلستان سعدی نوشته بوده است .وقتی کتاب را به پایان می رساند ، سحرگاهان کسی از کوچه ی او گذر می کرده و این شعر از سعدی را به آواز می خواندهاست: دوش مرغی به صبح می نالید/ عقل و صبرم ربود و طاقت و هوش.... الی آخر. قاآنی با شنیدن این شعر منقلب می شود و از کار تقلیدی خود بیزار می گردد. پس کتاب را بر می دارد و در میان شعله های آتش می افکند. سه ـــ پرستو گرامی با سلام به شما . سعدی در بیت مورد نظرتان نمی گوید : " همه دانند که من سبزه خط دارم دوست " . البته اگر چنین می سرود وزن مصرع غلط می شد. جناب سعدی اما فرموده است: " همه دانند که من سیره ی خط دارم دوست. ( بصورت مضاف و مضاف الیه) . به این ترتیب ملاحظه می کنید که سعدی در رعایت وزن مرتکب خطائی نشده است و بنا بر این نیازی هم به ایجاد تغییر در مصرع نیست. پایدار و سبز بمانید

علی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

از آنجا که عضو جزئی از پیکر است و اعضا عضوی از هم نیستند برای مثال سر عضوی از بدن،دست عضوی از بدن... است ولی سر عضوی از دست نیست.به عبارتی مراد "نسبت جزء به کل" ب (قطره به دریا) بوده:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

valy hanifi در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹:

ز تخته پاره‌ام ای ناخدا چه می‌پرسی

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال قبل، شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر:

لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را (610)
لذت اِنعام خود را وامگیر
نُقل و باده و جام خود را وامگیر (611)
ور بگیری کیت جست و جو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟ (612)
منگر اند ر ما ، مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر (613)
ما نبودیم و تقاضامان نبود،
لطف تو ناگفته ما می شنود
در این ابیات، کلام مولانا کاملا شکل مناجات به خود می‌گیرد و گویا کاملا از داستان دست کشده است و با خدای خود راز و نیاز می‌کند. در اینجا، مولانا می‌گوید: خداوندا ! تو لذت هستی را به ما که در قیاس با تو "نیست" و "عدم" محسوب می‌شویم، عنایت کردی. تو بودی که ما را از نیستی به هستی آوردی و به عشق خود مبتلا کردی. شاید بتوان گفت که منظور مولانا در این ابیات این است که همه موجودات از جمله انسان در عالم عدم یا همان عالم "اعیان ثابته" یا به عبارت دیگر "عالم علم" خداوند وجود داشتند و با ارده خداوند به صورت خارجی و این جهانی درآمدند. مولانا می‌گوید: اگر لذت این انعام که همان "لذت هستی" است و مانند نقل و باده خوشگوار و مستی‌آور است از ما بگیری دیگر کسی وجود ندارد که در راه تو و شناخت تو گام بردارد. نقش در صورتی وجود دارد که نقاشی او را بوجود آورد وگرنه چطور نقش می‌تواند با نقاش خود مقابله کند. شاید این ابیات اشاره به حدیث قدسی معروف … خَلقتُ الخلقُ لکی اُ عرَف ( آفریدم تا شناخته شوم) داشته باشد. در بیت بعدمی‌گوید: به ما و اعمال ما منگر بلکه به این بنگر که این هستی ظاهری ما اثر " اکرام و سخای " توست. وقتی ما در عالم عدم بودیم ( یا در عالم اعیان ثابته و عالم علم حق تعالی ) هنوز قادر به بیان تقاضای خود برای آمدن به این جهان نبودیم ولی لطف تو آن نیاز ما را می‌شنید و به آن پاسخ داد و جامه هستی بر ما پوشاند..

۱
۴۲۴۱
۴۲۴۲
۴۲۴۳
۴۲۴۴
۴۲۴۵
۵۶۲۲