جی ۷ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
هر که بیفتاد به تیرت نخاست
وان که درآمد به کمندت نجست
ما به تو یک باره مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
عقل بلا دید و به کنجی نشست
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو سعدی بزاید
بار مذلت بتوانم کشید
عهد محبت نتوانم شکست
جی ۷ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
تو ملولی و دوستان مشتاق
تو گریزان و ما طلبکارت
چه باحیا و ناز
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشمهای بیدارت
گله با شرم و حیا
جی ۷ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
بنده وار آمدم به زنهارت
که ندارم سلاح پیکارت
همان زنهار درست هست اگر معنی بیت رو فهمید.میگوید مانند بنده/برده به زنهار و هشدار تو خدمت رسیدم چون گریزی ندارم از سرنوشت خویش
جی ۷ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
آخ سر شکسته به که سرشکسته
محسن رمضانخانی در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴:
با سلام
به نظر میاد در بیت 16 در مصراع دوم به جای "چو" واژه "همچو" درست تر است
مجید محمدپور در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:
بی راه رو : کسی که به بی راهه می رود .
مجید محمدپور در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:
کدامش فضیلت بود بر دَواب؟ : او را چه برتری بر چارپایان است .
مجید محمدپور در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:
چنین جوهر و سنگ خارا . . . : چنین نهاد و سرشتی همانند سنگ سخت است .
مجید محمدپور در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۹ - گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها:
چو کژدم که با . . . :مانند کژدم که کمتر به خانه اش می رسد چون گزنده است او را می کشند .
کسرا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:
این شعر حس و حال عجیبی داره که شاید روزی توو زندگی همه ی ما تجربش کنیم... مشخصه که سعدی عزیزم مدتی بوده که از خدای خودش یار و خوشبختی میخواسته و پس از مدتی به خواسته هاش رسیده ...
سعدی ...اون دنیا فقط میام دنبال تو... عشق منی...
سعدی ای کاش هم دوره تو بودم...
روحش شاد
نا آشنا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
ببخشید باید مینوشتم : من باهمانی که میفرمایید غلط است بیشتر موأفقم
بعداً متوجه شدم ، نکند اشتباه تعبیر شود
با پوزش مجدد
ناآشنا
اصغر در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:
دوست عزیز، گوش کن حافظ خود چه می گوید:
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآن چه گویند روانیست نگوییم رواست
کلاهت را قاضی کن...
نا آشنا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
جناب حمید رضا گوهری
در همه ی مواردی که فرمودید باجنابعالی موافقم به جز همین بیت اول شاهنامه
که میفرمایید چهل سال است که فریاد میکنید و باز هم غلط خوانده می شود
من با همان غلطی که میفرمایید بیشتر موافقم {ببخشید که جسارت میکنم } چون من هنوز چهل سالگی را پشت سر نگذاسته ام
شاید چند سال دیگر به انتقاد شما برسم
مرقوم فرمودید : کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد
این صورت غلط خواندن این مصرع است که معنی اش این میشود
که ازاین بالا تر اندیشه بالا نرود
صورت صحیح خواندن این مصرع اینست
کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد
که معنی آن این خواهد شد
که ازاین بالا تر ، براندیشه یا حاصل اندیشه ، نمیرود ویا بعبارت بهتر
حاصل اندیشه ازاین بالا تر نمیرود
بنده گمانم برین است که : کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد را اگر طور دیگری معنی کنیم این غلط انگاری منتفی خواهد شد. بدینگونه
کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد یعنی
اندیشه ازین برتر ، نمی گذرد
یا وقتی اندیشه تا این حد رسید ، متوقف میشود
با عرض احترام
ناآشنا
اصغر در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:
اگــــر بیـنی در این دیــوان اشــــعار خرابـــــات و خرابــــاتی وخمــــار
بـــت و زنّــار و تسبیــــح و چلیپــــا مغ و ترســــا و گـــــبر و دیر و مینــا
شـــراب و شـــاهد و شمع و شبستان خــروش و بربط و آواز مســـــــــتان
می و میخــــانه و رنـد خـرابـــــات حریف و ساقی و نرد و منــــــــاجات
نــــــوای ارغــــــنون و ناله ی نــــی صـــبوح و مــــــجلس و جام پیاپی
خـــــم و جــــام و سـبوی می فروشی حــــریفی کردن انـــدر باده نـــوشی
ز مســـــجد ســـوی میـــخانه دویـدن در آنــجا مـــدتی چــــند آرمیــــــدن
گـــــرو کـــردن پــیاله خویشــتن را نـــهادن بر ســر می جان و تن را
گـــــــل و گلزار و سرو و باغ و لاله حـــــدیث شـــــبنم و بــاران و ژاله
خــــــط و خـــال و قد و بالا و ابـــرو عـــذار و عارض و رخسار و گیسو
لب و دندان و چشم شوخ و سرمست ســــر و پا و میان و پنـــجه و دســت
مـــشو زنهار از این گفتار در تــــاب بــرو مقصــــد از آن گفتـار دریــــاب
مپیــــچ اندر سر و پــــــای عـــــبارت اگــــر هستی ز اربـــاب اشــــــارت
نـــظر را نغــــز کـــــــن تا نغــــز بینی گـــــذر از پوســــت کن تا مغز بینی
نــــظر گــــــر بر نــــداری از ظــواهر کــــــجا گردی ز اربــــــاب ســرائر
چــــو هر یک را از این الفاظ جانیسـت به زیر هر یک از اینها جهانیســت
تو جــــانش را طـلـب از جـــسم بگــذر مســــمّی جـوی باش از اســـم بگذر
فــــرو مــــگذار چــــــیزی از دقــــائق که تا باشـــی ز اصحــاب حقائـــق
شمس الدین مغربی
شایق در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
با سلام در بیت 4 صحبت از زن شده است ودر مقابل ان مرد نکته ا ی که حتما باید بدان توجه کرد اینست که در عرفان هیچ فرقی بین زن ومرد در رسیدن به فنا وطی کردن مقامات طریقت نیست هم زن هم مرد میتواند انسان کامل شود و در قران نیز این مطلب با ایه ان اکرمکم عند الله اتقاکم تایید وبا ذکر زنانی چون مریم تقویت گردیده واز لحاظ تاریخی زنانی چون خدیجه فاطمه اسیه و زینب را داریم ودر عالم عرفان نیز زنی مانند رابعه هست که چند عارف معروف مرد تربیت شده او میباشند بنابراین زن ومرد در این بیت جنس مونث و مذکر نیست بلکه هرکس وفای به عهد کند مرد است و هر بی وفایی زن است چه مونث باشد چه مذکر واگر مردی فقط به داشتن الت تناسلی بود جناب خر از همه مردتر بود وبرای اینکه نظر سعدی را در باره گوهر زن بدانید به غزل 225 رجوع کنید در ان غزل می فرماید اینان مگر ز رحمت محض افریده اند کارام جان و انس دل و نور دیده اند لطف ایتی استدر حق اینان و کبر و ناز بیراهنی که بر قد ایشان بریده ند
ایران نژاد در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:
نظر چگونه بدوزم، که بهر دیدن دوست
زخاک من همه نرگس دمد ، به جای گیاه!
رودکی؟
ارسلان در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
درود بی کران .... پادشاهی همچو باشد درد سر // چون نگه کردم گدایی خوشتر ست...... فکر کنم این بیت هم بود
نا شناس در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:
یک سر طیف عرفان فناست . سر دیگر خود شیفتگی است . و ما هر کدام در نقطه ای از این طیف ایستاده ایم .
این ها را که میگویم مرسده بانو داستان نیست . کسی را می شناسم که عاشق انسان هاست . همه را می فهمد . از جانش در راه بهروزی انسانها انقدر خرج میکند تا به بستر بیماری می افتد . از مالش که گوئیا بی انتهاست بی وقفه برای افرینش عشق و دانایی خرج می کند . به همه گوش می کند . برای همه وقت میگذارد . هرگز شکایت نمی کند و وقتی چیزی را نمیداند راحت میگوید نمی دانم . وقتی اشتباه می کند به اشتباهش اعتراف می کند . هرگز تحقیر و توهین نمی کند و هرگز خشمگین نمیشود . به کارگر و پزشک و سردارسپاه به یک میزان احترام میگزارد و تازه با این همه کمالات می گوید من هیچ کس نیستم . خدایم مرا اینگونه افریده است . چون من وقت کافی و ابزار فکری لازم برای اندیشیدن داشتم به این نقطه رسیدم . بیچاره مردم شرایط و لوازم مرا نداشته اند . من هیچ برتری به انها ندارم . و این سخن تنها ادعایی نیست بلکه اثار و نشانه های عشق و تواضع و فنا در خطوط چهره و انحنای ستون فقران و نحوه گام برداشتنش هویداست .
ارزو میکنم روزی همه ما با چنین فردی ملاقات کنیم یا خودمان به این درجه از رشد برسیم .
مرسده جان من کاملا شما را درک می کنم وقتی در برابر دیدگاه های عرفانی کمی مقاومت نشان می دهید .
چرا که تا قبل از شناخت چنین انسانی نگاهم به ادبیات و عرفان مانند نگاه شما بود . ولی این فرد همه ادبیات عرفانی را برای من بیسواد به زبان و الفبای زندگی روزمره ترجمه کرد . تردید ها و گمان های دل بیچاره ام همگی از دلم رخت بربستند و جای خود را به یقین دادند .
مرسده جان دوست دارم باور کنی که این مفاهیم افسانه نیستند و وجود خارجی دارند هر چند بسیار نادرند .
روفیا در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:
سلام مرسده گرامی
جان کلام را گفتی انجا که گفتی نرگس در مقایسه با چشم یار نابیناست !
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
بنده هم همین را عرض کردم دیگر !
یعنی زیبایی یار را انگار اصلا نمی بیند که در مقابل ان قد علم کرده و خودنمایی می کند .
مرسده جان حافظ عزیز گیاه شناس یا متخصص چشم نبوده تا این دو را با هم مقایسه کند .
این قیاس برای شناخت صفت غرور و خودشیفتگی است که نوعی نابینایی را به ارمغان می اورد . انقدر محو زیبایی خود شده است که اصلا زیبایی های دیگران و ان زیبای علی الاطلاق را نمی بیند .
جی ۷ در ۱۰ سال قبل، دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹: