همایون
تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۷۴۹ |
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:
هر غزلی میتواند برای ما فضایی برای اندیشیدن و نوشیدن پیامی از بزرگی باشد که همان ساقی جان است و شرابی را که پرورده است به ما پیش کش میکند و اندک اندک ما را نیز به رنگ و خوی خود در میآورد و موجب سماع و مستی روان ما میگردد چنین مستی جای دیگری یافت نمیشود
دل به آسانی در بروی کسی نمی گشاید چون اسارت بدنبال میآورد و دل اسیر، روزگار آدم را دگرگون میسازد
گاه پیش میآید که همگی دل خود را به روی کسی میگشایند و راهبر و پیشروی هر چند کوتاه مدت پیدا میشود
گاه دل در خود را به روی کسی میگشاید و عشقی گاه کوتاه مدت و گاه دراز مدت پدید میآید
عاشقی میتواند کوتاه ضعیف و یا بلند و قوی باشد
دلی که یکباره و به تمامی عاشق است دیگر هیچ چیز جالبی در دیگران نمیبیند و از جرگه مردمان خارج میشود ممکن است بگویند اگر از عاقلان نیست پس حتما دیوانه است ولی نه دیوانه هم او را ببیند چون طفلی میگرید و پناه میجوید و میگریزد
اگر کسی نه جزو عاقلان و مردمان عادی است و نه جزو دیوانگان پس جایی در هستی ندارد پس حتما به نیستی پرتاب شده است و به رحمت ایزدی پیوسته!
در آستانه چنین رویدادی ابتدا عقل پای به میان میگذارد و عاشق را سرزنش میکند و هشدار میدهد مبادا دیوانگی کنی و آبرو و روابط و حیثیت خود را به باد دهی
نمی داند که با کسی روبرو است بسیار با تجربه و آموخته که هیچ اعتنایی به آن نمیکند که هیچ بلکه عقل را دست هم میاندازد و سر کار میگذارد وقتی با مردمان سخن میگوید اینگونه حرف میزند که:
عمری را برای مراعات دیگران و به خاطر گرفتاریهای آنان در این دنیا گذرانده است بی آن که فایدهای به دست آورده باشد مانند طفلی که هیچ نقشی در زندگی خود ندارد فقط خون میخورد و رشد میکند بدون هیچ ارادهای هر چند که طفل یکبار این دوره را میگذراند ولی او انگار بارها همین مرحله را تکرار میکند و هیچ چیز جالبی نه در آسمان و ستارگان آن و نه در زمین و خوردنیهای آن مییابد و تنها حسی که دارد حس زندان است بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد و این نیست مگر آنکه با مردمانی روبرو است که در دل خود را بروی عشق بسته اند و فقط زندگی روزمره را دنبال میکنند و در نتیجه او را نمیشناسند که عشق او را هر بار به صورتی نو در میآورد و بر عکس دیگران چهره شناخته شدهای ندارد
اما در حقیقت موضوع چیز دیگری است و اینکه او با میل خود در این زندان بسر میبرد زیرا اینجا دوستی یافته است و در این چاه یوسفی پیدا شده است و آن همه دوران طفلی و زادنها و مردنهای مجدد و مجدد نتیجه بزرگی ببار آورده است و جان او را شیرین کرده است و از خامی و ترشی بیرون آورده است و او را به حلوا فروشی تبدیل کرده است که دیگران را نیز شیرین میکند بی آنکه به آنها حلوا بخوراند و کام آنها را شیرین کند بلکه جان آنها را و ذات آنها را شیرین میکند خودش نیز شیرینی را از لب و سخن یارش چشیده است و میداند که همین مردمان نیز بوی شیرینی را میشناسند و به سوی آن جذب میشوند پسای شمس تبریز بدان که کار ما بی نتیجه نمانده و هر روز مردمان بیشتری برای چشیدن لذت پختگی و شیرین شدن بسوی ما میآیند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
آتش گرفتن دل همان عاشق شدن دل است عشق درصدی نیست تمام و کامل است آتش همه چیز را نابود میکند و به آتش تبدیل میکند
نه میشود و نه باید جلوی آنرا گرفت زیرا سرنوشت دل همین است و سرنوشت عقل هم در نهایت همین است که در این قمار وارد شود و ابر این سودا تمامی آن را فرا بگیرد و برق این ابر آتش دل را شعله ور میکند
دل خواب میبیند چون دیدن دل مثل خواب دیدن است که با دیدن چشم که فقط بخش کوچک و ظاهر را میبیند تفاوت بزرگ دارد
خون دل همان آرزو مندی و عشق و خواستن دل است که گسترده شده است چون مفرش
عاشق است که چیزی بدست آورده است و بقیه دستشان در زندگی خالی است پس پنهان هستند و به چشم نمی آیند ولی عاشق که چیزی با ارزش با خود دارد نمی تواند پنهان شود هر چند دوست دارد چون سایه در برابر سپهسالار خورشید محو و فنا شود
ولی دلبر با سپردن دارایی خود به او نمیگذارد و هر جا برود با تیر معشوق که تیر بسیار گران بها است روبرو است و خود هم همین را میخواهد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۰:
عرفان جلال دین عرفان خاموشی نیست بلکه آن خاموشی هم که همواره از آن صحبت میکند یک راهی برای اثر گذاری و پیشرفت در امور است و با خموشی به معنی سکوت تفاوت دارد زیرا همیشه پیام خود را میدهد سپس دعوت به خاموشی میکند و از خاموشی ویژه خود برای رساندن و کارآمد کردن پیام خود کمک میگیرد
این در غزلهای بهار و نوروز و عید آشکار میگردد که عرفان جلال دین عرفان خروش و نبرد و پیش بردن و پیروز کردن لشکر دل است که بخش خدایی و نیک هستی بوده و پاک و صاف است و درخشان و خرم و با بخش سخت و آهنین هستی که راه لختی و تاریکی و ناپاکی میرود و میرنده و زود گذر است میستیزد
و میخواهد که همه انسانها که قابلیت عشق را دارند و از دل خبر دارند و آن را در خود میجویند پا به میدان بگذارند همان گونه که عاشقان به فرمان دل که پادشاه هستی است گوش سپرده اند و هرگز از پای نمی نشینند هر روز رسولی مانند گل میروید و پیام خرمی جهان را فریاد میزند
عاشقان بکوشید بخندید در میدان باشید برخسید و آبادان کنید و با هر که این گونه نیست سخت بستیزید از همان راهی که جلال دین نشان میدهد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸:
راز بزرگ اینجا نهفته است اما بنام اوصاف شمس دین سر پوش بر آن گذاشته میشود
دل جلال دین چشمه ذوق است و به همه ذوق میدهد
و ذوق کیمیا گرا است و مس را طلا میکند
عارف که بر انگیزاننده ذوق است از راه پنهان بسیاری کارها صورت میدهد
از راه لطافت نه از راه زور و سختی از راه دل به همه چیز راه هست و ارتباط است
دلها گوش به فرمان دل تیز رو هستند
دل جلال دین از این گونه است که سینه را غمگین میکند یعنی عاشق میسازد اینجا غم به معنی آرزو مندی است
دلهای عاشق آرزوهای نیکو کنید تا دنیا پر گل و نسرین شود چون دل جلال دین با ماست
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶:
ثریا یا خوشه پروین در آسمان به باور گذشتگان مرکز همه دانائیها است
آن که او راهزن قافله پروین است
چه برد زان که در این باغ یله پس چین است
آن که امروز می و شیرینی دارد و دارائی او نقد است نیازی به فردا ندارد تا به دست آورد
آن که از دانشی برخوردار است که او امروز و هر روز میتواند دل تو را روشن کند
و عقل تو را پر مغز و محتوی کند و عشق را به تو ارمغان دهد که بی زمان و بی اندازه است
آن که وقتی هست دیو از او میگریزد و جام الهی را به دست تو میدهد کیست
آن که بخت و اقبال او شکوه به آدم و حوا میدهد و نور او سر و پای انسان را نورانی میکند کیست
او جلال دین است و این هم غزلی از جلال دین در باره خود و تواناییهایش به رسم پهلوانی و رجز خوانی که حق پهلوان است که از خود بگوید و باید بگوید
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
انسان بخش پنهانی دارد به نام دل که در تاریکی و فراموشی بسر میبرد ولی همواره وجودش حس میشود
گاه دوستی جانی پیدا میشود و دل به رخس و شادی در میآید و دو دل کنار هم قرار میگیرند و به هم نور میدهند
آن قمری که نور دل زوست گه حضور دل
تا ز فروغ و ذوق دل روشنی است بر جبین
این غزل هم از آنهایی است که شمس حاضر است بر عکس صدها غزل که در غیاب او سروده شده است
آن روز رابطه خوبی هم برقرار بوده است و شمس خوش اخلاق
چنین ادبیاتی در تاریخ ما و شاید جهان یگانه و بی سابقه است اگر هم میان دو نفر دوستی عمیقی بوده است به این شدت و آشکارا توصیف نشده است
چنین حادثه فرخندهای اگر یکبار هم روی دهد برای تمامی تاریخ کافی است
بر عکس علم در عشق یک استثنا کار میکند و آنرا ثابت میکند در حالیکه استثنا در علم باعث ردّ و شکست آن است
جلال دین عشق میان انسان و انسان را که از نوع غریزی نباشد ولی کاملا حقیقی به جهانیان هدیه کرده است
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۶:
شعری بسیار زیبا سهراب سپهری دارد بنام گل آیینه بسیار اسطورهای و عرفانی
شبنم مهتاب می بارد.
دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر.
می درخشد روی خاک آیینهای بیطرح .
مرز می لغزد ز روی دست.
من کجا لغزیدهام در خواب ؟
مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه.
برگ تصویری نمی افتد در این مرداب.
او ، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار درههای دور:
هستی گذری است از ناپیدایی به پیدائی و انسان آئینه این پیدایش است
زیرا این آینه باید مستی کند تا هر لحظه تصویری نو نشان دهد این کار از آینه دیگری ساخته نیست
آینه ساز خود اصلا دیدنی نیست زیرا صورت معینی ندارد بلکه هنر این آینه است که ندیدنی را در خود جای میدهد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۱:
به به چه غزل زیبایی
دل آفریدگار همه چیز است و همه چیز مخلوق دل است
و هر مخلوقی ناگزیر دلی دارد زیرا وقتی دل خلق میکند مانند خود خلق میکند
و دل مخلوق، خالق خود را میبیند و آتش به جان او میافتاد و عاشق میشود
و در او غرق میگردد
هستی با همه اجزأ خود با عشق در ارتباط است
چنین چیزی را نمی توان با زبان علمی توضیح داد این زبان عشق است که میتواند جهان را و انسان را و زیبایی را در هم بیامیزد کاری که این غزل کرده است و سخن شنونده آن، سخن دلی است که از این چشمه نوشیده و در آن افتاده است
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹:
عرفان یا راز ورزی توانائی هر چه کلی تر دیدن هستی است اینکه بتوانی کلّ هستی را ببینی و تماشا کنی
جزئی دیدن را هر چشمی میتواند انجام دهد ولی عشق پیدا نمی شود
کلی دیدن کار چشم نیست بلکه کار گوش است البته گوشی که در این کار مهارت پیدا کرده باشد
سرّ من از ناله من دور نیست
لیک چشم گوش را آن نور نیست
تصویری که در این غزل از هستی ارائه میگردد و صورتی که نقاشی میشود از هستی براستی یگانه است
و توانائی بی مانند نقاش و یا گوینده آن را میرساند
هر چه علم و فلسفه پیش از این و پس از آن است در آن جای میگیرد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰:
امروز بطور کلی میدانیم مغز چگونه کار میکند با تکرار رویدادها شبکه خاطرات شکل میگیرد
و همین محتوی مغز را میسازد هر چه تکرار بیشتر عادت شدید تر و عشق قوی تر
در گذشته این را فکر و ذکر میگفتند که یکی از حسهای درونی است و با حس مشترک و خیال و وهم کار میکند
جلال دین فکر و ذکرش را شمس فرا گرفته است و این را به زیبایی و با الهام از طبیعت و زیباییهایش بیان میکند
بلبل عاشق بالفطره است و طبیعت معشوق بالفطره زیرا محل عنایت و فراوانی هستی است که هر بهار
با گل ها و خرمی بیدها و یاسها جلوه گری میکند چرا پس از هر خزان بهار میآید چرا سرخ گل هر بهار بیرون میآید و چرا بلبل را شیفته خود میکند
اگر انسانی نبود که عاشقی کند و انسانی نبود که معشوقی کند و زبانی نبود که شرح عاشقی کند
هیچ کدام از اینها ارزش ویژهای نداشتند اما اکنون که شمس پیدا شده همه چیز ارزش یافته است و همه چیز هدف مند گشته است و حتی الکترونها هم عاشقی میکنند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۳:
خر و اسب و گاو اشاره به بخش مادی و جسمانی انسان است در برابر بخش روحانی و معنوی یا مینوی
در شاهنامه فردوسی پهلوان همواره با اسب خود همراه و برای کارهای خود به آن نیازمند است که همانا بخشی از نیرومندی و توانمندی اوست که همراه دیگر ویژگیها مانند میهن دوستی و شادکامی و فره ایزدی و پشتیبانی سیمرغی او را در هفت خوان زندگی به پیش میراند و تنها از اژدها به مثابه بخش منفی انسان یاد میشود
در ماهنامه یا مثنوی جلال دین این بخش جسمانی بسیار گسترده تر مورد بررسی قرار میگیرد از گاو و خر و روباه و گرگ و گاه از پرندگان مانند کلاغ و بلبل و مرغابی و خروس بصورت ویژگیهای منفی و از شتر و پیل و باز و لک لک و هد هد و دیگران بصورت مثبت و برتر بهره میبرد و با هر کدام ویژگی خاصی را بیان میدارد
برخی با تفسیرهای خود ساخته به دنبال یک فرمول ساده میگردند تا همه رازورزیهای پر ارزش و یگانه جلال دین را یک کاسه کنند و آنرا همیشه با همان فرمول به شنونده ارائه کنند و هم کار خود را و هم کار بقیه را ساده نمایند و به این صورت طرفداران زیادی هم به هم میزنند و بازار گرمی هم پیدا میکنند و عرفان ویژه خود را با نام خود اختراع و معروف میسازند
ظرایف و لطائف و ریزه کاریها و شیرین کاری عشق را شنیدن و خو گرفتن با آن است که اندک اندک مستی کردن را به ما میآموزد هر چند هر گونه تلاشی در این راه به هر حال خالی از فایده نیست
خر گاه گم میشود و آدم احساس خوبی دارد و گاه همین خر حلقهای از طلا با خود درد که انسان به خاطر آن طلا خر خود را نگاه میدارد
گاه هم انسانی که خر خود را از دست داده باز به بازار میرود و پول میدهد و خر دیگری میخرد
پس کار به سادگی نیست که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
چرا چون بزرگی انسان حد و مرزی ندارد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۰:
هر چه انسانها باور و فلسفه و مکتب درست میکند هستی آنرا میدزدد
هر چه خدا و فرشته و پیغمبر پیدا میکنند هستی میرباید و مذاهب را کم رنگ تر میکند
هر چه کاشف و دانشمند پیدا میشود و دست آوردهای علمی و ابزارها و شیوههای نو همه کهنه و از کار افتاده میگردد هیچ کس نمی داند این دزد ماهر کیست و چگونه کار میکند
ولی دزدی او نه تنها چیزی از ما کم نمی کند بلکه همه چیز ما را افزونتر میکند حتی جان ما را نیز گسترش میدهد اگر قصد جان ما کند
اگر خاطرهای را میگیرد صد خاطره نو میآورد
شمس را اگر پنهان میکند عشق او را هر لحظه میگستراند و بالا تر میبرد و ارزش او را چون سیمرغ به اوج میرساند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۰:
دزدی و دزد از معنیهای ویژه است که جلال دین بسیار آنرا بکار میگیرد
چرا که هستی را و بودن را و انسان را که عاشق فهمیدن اسرار است بدون این کلید واژهها نمیتوان دریافت
هنر جلال دین همانا یافتن و بکار گیری این واژههای یگانه است تا مفهومی گسترده چون عشق را بتوان کمی گشود
قمار و دزدی از خانواده عشق است همانگونه که محاسبه و تجربه و استدلال از تبار عقل
دزدی در چهار چوب عقل و محدودیت و مالکیت کاری است نا پسند ولی در نا محدودی و بی نهایت و فراوانی که از دنیای پیدایش و آفرینش است بسیار پسندیده
اینجا ولی دزدی نه به عاشق که به معشوق نسبت داده میشود که شیرینی و راز ورزی آنرا صد چندان میکند
اینجا دزدی به عکس نه تنها آسیبی به کسی نمیرساند بلکه موجب افزایش میگردد هر چه از هستی بدزدی دارایی آن بیشتر میشود و خود هستی هم دائما میدزدد
همان گونه که دانشمندان هر چه از هستی به دانش خود میافزایند باز به نادانستههای هستی افزوده میشود
بی مرزی و بی نهایت بودن از خواص عشق نیز هست که در انسان کار میکند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
هستی به یک میهمانی تشبیه و از زوایای گوناگون به آن نگاه میشود
بعضی مانند یک بوزینه اند که بطور تصادفی در جمع شیران شکم سیر پرسه میزند
در حالیکه شیر مالک همه طعمه هاست و نقش آن با موجوداتی که طعمه اند بسیار متفاوت است
نوح ظاهرا به شکل بقیه انسان هاست ولی او در حقیقت برابر و همزاد همان طوفانی است که برای نابودی انسانها پیدا شده است
شمشیر قهر پادشاه این میهمانی بالای سر گستاخانی است که خود را با بقیه برابر میدانند در حالیکه فقط شکم پرستی بیش نیستند
من همان شمشیر و همان شیری هستم که با شیران بزرگ شده است و آتشی هستم که خرمن نه بکاران را به آتش میکشد
به ظاهر این جهان نگاه نکنید که خوش و خرم است بلکه از ورای آن به تناقضها آن باید پی برد تا جای خود را دریابیم
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵:
غزل رباعی بسیار زیبا آهنگین و ترانه ای
دل بخش پنهان و اسرار آمیز و جایگاه رازهای آدمی است ولی انسان عاشق این جایگاه با ارزش خود را از دست میدهد و آن را به معشوق خود میبازد
از آن پس تنها با او سخن میگوید و ترانه سر میدهد زیرا دل خود را در دستان او نهاده است و همه چیز خود را از جمله امن و آسایش خود را در آنجا میجوید
جلال دین براستی زبان عشق است و ما آدمها بدنبال سخن عشقیم که زیباترین سخن است
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۵ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۶:
بنظرمی آید که حق با خانم پریسا باشد وزن شعرو معنی نیز این را می گوید
عشقی که جلال دین از آن سخن می گوید یک نوع بیداری است و از یک روزی سخن میگوید که نه شبی دارد و نه خوابی و نه خورشیدی
از یک دگرگونی کامل سخن می رود و بار ها در غزل ها شب و ماه و زهره و طرب و بیخوابی تکرار شده است
سراسر زندگی همان شبی است که پیک بیداری ممکن است بیاید
و انسان دیگر مثل گذشته اش نیست و این همان عدم است که تفاوت آن با مرگ مثل طلوع است با غروب چنین کاری با عقل و خرد جور در نمی آید و در مدار علم و دانش نیست
شبی که غم گذشته و بیم آینده در آن نباشد تنها با عشقی که جلال دین یافته است و همواره مژده آن را به ما می دهد فرا می رسد
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:
خاص بودن هر انسان و تاکید بر آن با مثال های گوناگون و توانائی بی حد او و توصیه به جدا شدن از هر چیزی که اصالت ندارد و ساخته انسان های دیگر و برای منافع آنان است که اشاره به مذاهب است و مکاتبی که سعی در کوچک کردن انسان دارند
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۹:
یک کششی از طرف یار و گفتگویی با یار و از دوری او و سپس پیامی از یار در درون دل عاشق که به او امید ونیرووبزرگی و سروری می بخشد و اینگونه است که عاشق کسی است که وفاداربرای همیشه می ماند تلاشگروخستگی ناپذیر چون به تلاش خود متکی است نه به امید آسمان و بیرون از خود
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۱:
اینکه چگونه یک نظر نووسازنده میتواند قومی وشهری وکشوری وجهانی را توسط یک انسان به حرکت ودگرگونی درآورد همانطورکه خدا به آسانی هرقوم وشهری رابه مذهب خاصی در می آورد. روحیه انقلابی و نوگرایانه و خویش کارانه انسان ازنظر جلال دین
همایون در ۷ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱: