گنجور

 
مولانا

کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من

شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من

گاو اگر نیز رود تا برود غم نخورم

نیست ز گاو و شکمش بوی خوش عنبر من

گاو و خری گر برود باد ابد در دو جهان

دلبر من دلبر من دلبر من دلبر من

حلقه به گوش است خرم گوش خر و حلقه زر

حیف نگر حیف نگر وازر من وازر من

سر کشد و ره نرود ناز کند جو نخورد

جز تل سرگین نبود خدمت او بر در من

گاو بر این چرخ بر این گاو دگر زیر زمین

زین دو اگر من بجهم بخت بود چنبر من

رفتم بازار خران این سو و آن سو نگران

از خر و از بنده خر سیر شد این منظر من

گفت کسی چون خر تو مرد خری هست بخر

گفتم خاموش که خر بود به ره لنگر من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۱۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آینه‌ای بزدایم از جهت منظر من

وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من

رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من

ساقی مستقبل من کو قدح احمر من

رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه