گنجور

 
مولانا

آن کیست آن آن کیست آن کاو سینه را غمگین کند

چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند

اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر

شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند

دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند

وان کور مادرزاد را دانا و عالم‌بین کند

تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند

خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند

بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن

وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند

روشن‌کن‌ِ استارگان چاره‌گر‌ِ بیچارگان

بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند

جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند

در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند

گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا

چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند

آمین او آنست کاو اندر دعا ذوقش دهد

او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند

ذوق‌ست کاندر نیک و بد در دست و پا قوّت دهد

کاین ذوقْ زور رستمان جفتِ تن مسکین کند

با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی

گر ذوق نبْوَد یار‌ِ جان‌، جان را چه باتمکین کند‌؟

دل را فرستادم به گه کاو تیز داند رفت ره

تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند