افسانه چراغی در ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
که عشق آسان نُمود اول: عشق ابتدا آسان به نظر رسید.
از مصدر نُمودن به معنای نشان دادن، دیده شدن، جلوهگر شدن، به نظر رسیدن
نردشیر در ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۵:
شش پنج و نرد و مات و شترنج ...
حسن رضائی در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
سلام بر برگ بی برگی عزیر
استاد با عرض معذرت اگه امکانش باشه غزلهایی رو که شرح ندادین رو زحمت بکشین شرح بدین به هر غزلی که میرسم شرح شما رو پیدا نمیکنم ضد حال میخورم
بماند به یاد در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۵ در پاسخ به امید صادقی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱:
کُنج به معنای گوشه و زاویه میباشد اینجا کنج صبر به معنای آن مرزی است که صبر در آن تمام میشود
رهاوی آزاد در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
سلام بر پرسنل عزیز گنجور. من از ویرایشگر متن هم استفاده کردم اما جواب دادید که صحیح نیست. لطفا دوباره ببینید، در متن حاضر نوشته شده:« زن خوب و خوش طبع رنج است و بار » چطور زن خوب میتونه رنج و بار باشه. در همین منابع تصویری هم که گذاشته اید در نسخه دکتر خزائلی نوشته :« زن خوب خوش طبع گنج است و یار» و در نسخه های مسعود کاشانی و بابا شاه بن سلطان آمده:« زن خوب خوش طبع بختست و یار» هر کدام از این دو مناسب تر و صحیح تر از رنج و بار است. لطفا ملاحظه بفرمایید
کوروش در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷ - بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است:
حزم آن باشد که گویی تُخمهام
یا سقیمم خستهٔ این دخمهام
یعنی چه
M.M در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷۱ - ذکر حسین منصور حلاج قدس الله روحه العزیز:
گرم به باده بشویید حق به دست شماست...
حضرت حافظ
محمد یاسین شریفی در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
کوروش در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۲ - جواب گفتن روبه خر را:
ور بدی بد آن سگالش قدرا
عفو فرمایند یاران زان خطا
یعنی چه
کژدم در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه:
سعید پورعظیمی که تصحیح حائری را آکنده از تغییر و تحریف میداند، در صفحهٔ ۲۹۰ تصحیح خود از دیوان عارف پایان این شعر را با چند بیت بیشتر و اندکی تفاوت بدین گونه نقل کرده است:
همان به که این رشته کوته کنم
دعا بر بقای شهنشه کنم
شهنشهپرستان در این مردمند
که در کشور خویش سردرگمند
دعاشان به درگاه پروردگار
جز این نیست دربارهٔ شهریار
که شه را دهد عمر چندان خداش
که هر خائنی را نشاند به جاش
کَنَد شرّ بیگانه زین آب و خاک
کند دشمن خانگی را هلاک
خدایا به ره آر گمراه را
صد و بیست سال عمر ده شاه را
کیمیا خاتون در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت:
به به چه شعری،چه پندی،چه شاعر بزرگ منشی
نیمه پنهان ماه در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۳ - گفتار اَندر آفرینشِ عالم:
به نظرم در بیت :
زمین را بلندی نبدجایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
میشه در کلام فردوسی بزرگ به حقیقت زمین اشاره کرد.
که زمین دارای جایگاهی بلندمرتبه نبود، این معنا را در مفهوم هبوط انسان نیز میتوان دید.
و تیره و سیاه بودنه زمین نیز باز به هبوط انسان و دور شدن از حقیقت هستی اشاره دارد. چراکه حقیقت، نور است و روشنایی بخش و دور شدن از حقیقت، فرو رفتن در سیاهی و تاریکی.
و انسان هبوط کرد تا با تجربه ی واقعیت ( از طریق رویدادها و وقایع) به درک حقیقت برسد و هر فرد زمین تاریک را برای خود، با طی مسیر دانش و تحقیق و تآمل بررسی و ایمان به نور حقیقت روشن نماید.
و لایق رستاخیز وجود حقیقی خود و حقیقت وجودی خویش ( خویشتن خویش ) شود.
همان داستان آشنای ققنوس شدن.
کاظم (مُحِبّ) در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷:
درود
سالار عقیلی در آلبوم عشق مانَد به زیبایی در دستگاه همایون این غزل را اجرا کرده است . مفاهیم عشق و عرفان و بلندای معرفت دراین کلمات ، در نحوه انتخاب موسیقی و نوع خوانش آن رعایت شده است و شما را به نظرگاهی که شاعر به آن متوجه بوده رهنمون می کند.
این تصنیف را از این لینک بنیوشید .
خانم در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:
فکر کنم در مصرع دوم بیت آخر منظور از هجرن، هجران بوده باشه و به دلیل اشتباه تایپی اینطور نوشته شده
محمد سلماسی زاده در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۷:
در بیت چهارم :
ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم
گشتیم به یک غمزه چنین سغبه دلدار
سبغه به معنای گستردگی و رفاهیت است.یعنی از غمزه عشق به رفاهیت و گستردگی رسیدیم
برگ بی برگی در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۲ در پاسخ به اکسیر ✨ عشق دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵:
صد آفرین بر شما، " در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید"
برگ بی برگی در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:
سَحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
" سحرم" یعنی در سحرگاه مرا، و سحرگاه طلیعهٔ بیداری و طلوعِ خورشیدِ درونیِ سالک است، پسحافظ می فرماید در چنین وقتی هاتف و ندایِ غیبی را شنیدم که از میخانه ای که اولین جامِ موسوم به جامِ الست را به من نوشاند با نیتِ رسیدنِ دوباره ام به چنین دولت و ثروتی ندایِ بازگشت سر داده و می گفت بیا که تو نشان دادی دیرینه و یارِ قدیمی و وفادارِ درگاهِ میخانهٔ عشقی و شایستهٔ حضورِ دوباره در این آستان.
همچو جم جرعهٔ ما کش که ز سِرِّ دو جهان
پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی
جم یا جمشید پادشاهِ پیشدادیان است که ادیبانِ ما بتدریج جامِ افسانه ایِ کیخسرو را به او بخشیدند، جامی که با نگاهِ در آن و نوشیدنِ شرابش از اسرار و احوالِ مُلکِ خود آگاه می شد، پس هاتف که خود شراب یا عشق است ادامه می دهد ای حافظ یا انسانِ عاشقی که سحرگاه تو نزدیک است، مانندِ جمشید جرعهٔ ما را سرکش و بنوش تا از پرتوِ نورِ این شراب دریچهٔ قلبت به نورِ آگهی از اسرارِ هر دو جهان روشن شود، یعنی پرده و حجابی که بر علوم یا اسماء الحسنی در الست به تو آموخت برداشته می شود و تو نه تنها به دانشِ این جهانی آگاه خواهی شد بلکه اسرارِ عالمِ معنا نیز بر تو مکشوف می گردند.
بر در میکده رندانِ قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
حافظ که خود در متنِ غزلهایش بتدریج رندِ مورد نظر را معنی کرده است در اینجا او را به صفتِ قلندری هم می آراید که درویشی یا رها از بند و دامِ دنیوی ست که چون بر درِ میکدهٔ مورد نظر بروند افسر و تاجِ پادشاهیِ خود را که خداوند در الست با اخذِ تاییدیه ای که رَبِّ انسان است بر سرش گذاشت باز پس ستانَد و رندانِ قلندری چون حافظ که این افسرِ شاهنشاهی را بازپس گرفتند با نوشیدنِ جرعه هایی از آن جام که به دیگران می دهند به آنها یاری می رسانند تا موفق شوند تاجِ پادشاهیِ خود را بدست آورده و به دولتِ حقیقی برسند.
خشت زیرِ سر و بر تارکِ هفت اختر پای
دستِ قدرت نگر و منصبِ صاحب جاهی
خشت در زیر سر گذاشتن کنایه از فقر است، یعنی فقیر نسبت به خداوند یا اصلِ خود و بی نیاز از این جهان که در سلوکِ عاشقانه از ضروریاتِ حضور بر درِ میخانه است و حافظ می فرماید اگر رند قلندری به آن دست یابد به تارک یا بلندایِ هفت آسمان پای میگذارد، یعنی کُلِّ افلاک و کائنات در یدِ قدرت و در اختیار و بر وفقِ خواستِ او در گردش خواهند بود، در مصراع دوم ادامه می دهد تو دستِ قدرتِ چنین رندی را ببین و منصب و جایگاهِ رفیعی را که به آن دست یافته است، یعنی چنین قدرتی تنها برازندهٔ خداوند است اما بواسطۀ اینکه رندِ قلندر با عشق یا خداوند به وحدت و یگانگی می رسد از طرفِ خداوند به این صاحب جاهی منصوب می شود، پس سلطه اش بر کائنات و هفت اختر امرِی سهل و آسان است.
سرِ ما و درِ میخانه که طرفِ بامش
به فلک بَر شَد و دیوار بدین کوتاهی
حافظ می فرماید پس او بسویِ چنین میخانه ای نه به پا، که به سر می رود، میخانه ای که طَرف و سمتِ بامِ بلندش به فلک می رسد اما دیوارش به این کوتاهی ست، یعنی در عینِ اینکه می تواند رندِ قلندر را به منصب و جایگاهی که از خداوند به او اعطا می شود برساند اما از سویی حتی اگر درِ میخانه بسته باشد رند می تواند به یک خیزش از دیوارِ کوتاهش به درونِ میخانه پریده و تقاضایِ افسرِ شاهنشاهیِ خود را داشته باشد.
قطعِ این مرحله بی همرهیِ خضر مکن
ظلمات است بترس از خطرِ گمراهی
قطع در اینجا یعنی پیمودن و خضر تمثیلِ عارفِ کاملی ست که خود رندانه به میخانهٔ عشقِ توصیف شده راه یافته و از چم و خمِ راهِ رسیدن به آن آگاهیِ کامل دارد، حافظ می فرماید این که دیوارِ میخانه کوتاه است و امکانِ پرش به درونش وجود دارد حقیقت است اما بدونِ یاری گرفتن از خضرِ راهی به چنین کاری مبادرت مکن چرا که راههایِ رسیدن به اصل و مرکزِ میخانه از دهلیزهای تاریک و پرخطری می گذرد، پس بترس از خطرِ گم کردنِ راه و رفتن به ناکجا آباد هایی که گمراهیِ محض است مخصوصاََ که غولانِ راه در کمین نشسته اند و بجایِ رسیدن به مرکزِ میخانه ممکن است حتی تو را بسویِ کمربندِ انتحاری و جنگ با هم نوع و هم کیشت راهنمایی و آنجا را اصلِ میخانه معرفی کنند.
اگرت سلطنتِ فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلکِ تو از ماه بوَد تا ماهی
در ادامه می فرماید اما اگر با همراهیِ خضرِ راهی چون حافظ و مولانا موفق شوی این مرحله را بسلامت پیموده و به درونِ میخانه راه یابی و افسرِ شاهنشاهیِ خود که تو را به سلطنتِ فقر می رساند بازپس گیری آنگاه می توانی بر بامِ بلندِ میخانه رفته و معراجی داشته باشی که کمترین محدودهٔ مُلکِ تو از ماهِ رخسارت خواهد بود تا به آن ماهِ آسمان، احتمالاََ بیشترینِ آن هم هفت اختر و بلکه بالاتر تا بینهایتِ خداوند است که رندانِ قلندر با شرایطی که حافظ بیان نمود قابلیتِ رسیدن به آن را دارند.
تو دَمِ فقر ندانی زدن، از دست مده
مسندِ خواجگی و مجلسِ تورانشاهی
دَم زدن از چیزی در اینجا یعنی در مسیرِ آن قرار گرفتن، پس از توصیه هایِ حافظ مبنی بر گزینشِ فقر یا پای گذاشتن در طریقتِ عاشقی احتمالن بسیاری از ما انسانها با شنیدن و درکِ پیغامهای بزرگان بهانه می آوریم که من نمی دانم چگونه دَمِ فقر بزنم و در این راه قرار گیرم، حافظ می فرماید اگر دَم زدن از فقر را نمی دانی مسندِ خواجگی و بزرگیِ آغازینِ خود را بوسیلهٔ پرهیز از خطاهایِ مکرر از دست مده و همچنین فرصتِ همنشینی در مجلسِ بزرگانی چون خواجه حافظ و تورانشاه را غنیمت بدان زیرا در چنین مجالسی ست که با چگونگیِ ورود در وادیِ فقر و عاشقی آشنا می گردی، درواقع حافظ ضمنِ مدحِ تورانشاه تأکید می کند قرین شدن و مجالست با اهلِ دل و عاشقان است که با شرطِ پرهیز می تواند به پرورش، پویندگی و رشدِ بعدِ معنوی و روحانیِ هر انسانی کمک کرده و سپس با همراهیِ خضرِ راهی به میخانهٔ عشق وارد شود.
حافظِ خام طمع شرمی از این قصهٔ بدار
عملت چیست که فردوسِ برین می خواهی؟
خام طمع کسی ست که آرزوهای دست نیافتنی در سر می پروراند، پسحافظ با فروتنی خود را مثال زده و می فرماید این قصهٔ یا حکایتِ عاشقی که عاقبتش عروج و کمترین مُلکِ سلطنتش از ماهِ وجود تا ماهِ آسمان یا همان بهشتِ موعود است دارایِ حرمت می باشد، پس از این قصهٔ فقر و عاشقی شرم کن و به کارِ عاشقی بپرداز که بدونِ عمل فردوسِ برین را خواستن طمعِ خام است و آنرا صِرفاََ با وصفِ عیش به کسی نخواهند داد. یا به قولِ پیشینیان با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه.
مجتبی رضایی بزرگمهر در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ در پاسخ به سمیرا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
«لست ترانی» کلا یک جمله عربی هست به معنای تو مرا نمیبینی, لست از ریشه «لیس» به معنای «نفی» و «نه» هست، حرف «ت» آخر کلمه«لست» ضمیر مفرد مخاطب است، «ترا» به مفهوم دیدن است و «نی» ضمیر متکلم وحده، لست ترانی ترجمه اش میشود تو مرا نمیبینی
مجتبی رضایی بزرگمهر در ۹ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۹ در پاسخ به سمیرا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
از مدد لطف او ایمن گشتم آنک
گوید سلطان غیب لست ترانی مرا
قبل از تفسیر این بیت میخواهم یک جمله از نهج البلاغه و یک شعر از انوری را بنویسم.
یک جمله ای در خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه هست به نام خطبه متقین، امیرالمؤمنین در مورد صفات متقین میفرمایند اگر نبود اجل که خدا مقرر کرده است در زمان خودش، روح متقین از شوق وصال خدا در کالبد نمیگنجید و به سوی او پرواز میکرد.
قبلهٔ روی ترا هرکه شبی برد نماز
چار تکبیر، دگر روز بر این پنج کند
یعنی هر که در نماز حضور ترا حس کرد، هر که اینقدر غرق در خیال تو شد که ترا دید.
چار تکبیر، دگر روز بر این پنج کند
چار تکبیر در واقع نماز جنازه است که فقط چهار تکبیر دارد، ادامه اش هم که واضح است. خلاصه اینکه هر که شبی بلند شد و تجلی لطف تو را در آینه دل دید، فردا بر او نماز جنازه خوانند بجای پنج وقت نماز. یعنی از شوق وصال جان خواهد داد.
خلاصه این میشود که اگر من به دیدار او برسم از شوق جان خواهم داد.
حالا بیت را تفسیر کنیم، اولا که (لست ترانی ) تلمیح آیه قرآن است که خدا برای حضرت موسی در جواب درخواست دیدار فرمود لن ترانی، یعنی مرا نمیتوانی ببینیی، مولانا نیز این را البته به عنوان شِکوه و شکایت گفته است (من از لطف او ایمن شدم و از مرگ نجات یافتک زیرا او در جواب طلب دیدار به من گفته است که «لست ترانی» یعنی مرا نمیبینی وگرنه من از شوق دیدار ممکن بود جان بدهم، مولانا برای شمس نامه فرستاد تا بازگردد به قونیه و شمس در جواب نامه گفت دیگر به قونیه باز نخواهد گشت، اینجا مولانا میزان وابستگی خود را به شمس بیان میکند که اگر بیایی من از شوق دیدار جان خواهم داد.)
ماهان در ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۴۸: