گنجور

 
قاآنی

ساقی امشب می پیاپی ده که من بر جای آب

نذر کردستم کزین پس‌ می ننوشم جز شراب

منت ایزد را که شه رست از قضای آسمان

ور نه در معمورهٔ هستی فتادی انقلاب

چشم بخت عالمی از خواب غم بیدار شد

اینکه می‌بینم به بیداریست یارب یا به خواب

جام‌ کیخسرو پر از می‌ کن‌ که تا چون تهمتن

کینهٔ خون سیاوش خواهم از افراسیاب

من ‌که از شرم و حیا با کس نمی‌گفتم سخن

رقص خواهم کرد زین پس در میان شیخ و شاب

نذرکردستم‌ کزین پس هرکجا سیمین‌بریست

گر همه فرزند قیصر سازمش مست و خراب

گه ‌کنم با غبغبش بازی چو کودک با ترنج

گه به زلفینش درآویزم چو کرکس با غراب

ترککی دارم‌ که دور از چشم بد دارد لبی

چون دو کوچک لعل و در وی سی‌ و دو دُرّ خوشاب

مو زره مژ‌گان سنان ابرو کمان‌ گیسو کمند

رخ‌ سمن‌ لب بهر من زلف‌ اهرمن ‌صورت ‌شهاب

گرم مهر و نرم چهر و زود صلح و دیر جنگ

تازه‌روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب

کوه سیمین بر قفا و گنج سیمش پیش‌ روی

گنج سیمش‌ آشکار و کوه سیمش‌ در حجاب

همچو آثار طبیعی روی او با بوی و رنگ

همچو اشکال ریاضی زلف او پر پیچ و تاب

دی مرا چون دید با یاران به مجلس گرم رقص

هرطرف هنگامه‌یی اینجا شراب آنجا کباب

گفت در گوشم که این مستیست یا دیوانگی

کت به رقص آورده بی‌خود دادمش حالی جواب

کای عطارد خال ای مه زهره ات را مشتری

خوش دلم ‌کز کید مریخ و زحل رست آفتاب

آخر شوال خسرو شد سوار از بهر صید

آسمانش در عنان و آفتابش در رکاب

کز کمین ناگه سه تن جنبید و افکندند زود

تیرهای آتشین زی خسرو مالک رقاب

حفظ یزدانی سپر شد وان سه تیرانداز را

چون کمان ره در گلو بست از پی رنج و عذاب

از خطا زین پس‌ نمی‌گویم صواب اولیترست

کان خطای تیر بد خوشتر ز یک عالم صو‌اب

کشت عمر عالمی می‌سوخت زان برق بلا

گر ز ابر رحمت یزدان نمی‌شد فتح باب

پشه زد بازو به پیل و قطره زد پهلو به نیل

آنت رمزی بس عجیب و اینت نقلی بس عجاب

اژدها تا بود حفظ ‌گنج می‌کرد ای عجیب

اژدها دیدی که بر تاراج گنج آرد شتاب

بس شنیدستم شهاب تیرزن بر اهرمن

تیرزن نشنیده بودم اهرمن را بر شهاب

‌بس عقاب جره دیدستم ‌که ‌گیرد زاغ شوم

من ندیدم زاغ شومی کاو کند قصد عقاب

شیر غاب از پردلی آرد گرازان را به چنگ

لیک نشنیدم ‌گراز چنگ زن در شیر غاب

در کلاب ار ببر آویزد نباشد بس شگفت

خود شگفت اینست‌ کاندر ببر آویزد کلاب

تا نپنداری که تنها یک قران از شه گذشت

صدقران بر اهل یک ‌کشور گذشت از اضطراب

خاصه برگردون عصمت مهد علیاکانزمان

خور ز شرمش زرد شد حتی توارت بالحجاب

درج در سلطنت آن کز سحاب همتش

صدهزاران چشمهٔ تسنیم جوشد از سراب

سایهٔ خورشید اقبالش اگر افتد به ابر

جای‌ باران زین سپس خورشید بارد از سحاب

اصل این بلقیس از نسل سلیمان بوده است

قاسم ارزاق نعمت باب او من‌ کل باب

آمد آن بلقیس‌ گر پیش سلیمان ‌کامجو

آمد این بلقیس از پشت سلیمان کامیاب

ای مهین ‌بانوی عالم عید کن این روز را

کز نصیب عیش هست ‌این عید بس کامل ‌نصاب

عید مولود دوم نه نام این عید سعید

در میان عیدها این عید را کن انتخاب

زانکه پنداری دوم ره زاد شاهشاه و داد

تازه یزدانش ز فضل خویش عمر بی‌حساب

بی‌ستون برپاست تا این خیمهٔ چرخ کبود

خیمهٔ جاه ترا از کهکشان بادا طناب

 
 
 
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه