گنجور

حاشیه‌ها

محمد در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

باسلام،این غزل بیانگر اندیشه ی عرفانی عرفا واز جمله مولاناست انسان تا زمانیکه به فنا فی الله نرسیده و به اتحاد با خدا دست پیدا نکرده نمی تواند کاری از پیش ببرد انسان وقتی به خدا رسید بی قرار یش به آرامش تبدیل تبدیل می‌شود و...........

مهدی قناعت پیشه در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸:

عشق تو که در دل آتشی می افروخت
دانم که به شمع سوختن او آموخت
بر روی تو شمع تا ز حق، عاشق شد
زد او نفسی سرد و ز غم فارق شد
با سوختن در عشق حق برخلاف شمع که سرد وخاموش گردد زمانی که رسید،ما به چنان حقیقتی خواهیم رسید که،یکباره مقصد حاصل نموده،متحد،شکوفا و ابدی خواهیم شد

صفا در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

بنده حقیر بر این باورم که که در این بیت، سایت گنجور دچار خطا شده
و "بنماید" اینجا در این فحوی استفاده نشده
بلکه مولانا فرموده:
"نبماند هیچش الا هوس قمار دیگر"
بدان معنی که "خوش آن قماربازی که همه را باخت؛ و هیچ چیز دیگر برایش باقی نماند، الا هوس یک قمار دیگر"!
این فحوی با منطق مصرع پیشین خود بیشتر مطابقت معنایی و منطقی دارد تا استفاده از فعل "نمایاندن" (بنماید) که در معنی "نشان دادن" است.

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶:

به نظر می رسد یک تناقض ظاهری در این دوبیتی وجود دارد. اگر کسی مونس روزگار است نمی تواند برای کسی که در آن روزگار است مونس نباشد و اگر آن فرد در آن روزگار نیست پرسیدن این سوال غلط است که چونی بی من ؟
چونی ؟ که کلمه پرسش از کمیت و کیفیت است در مورد کسی که مونس روزگار و همدم غمگسار است چه معنی می دهد ؟
کسی که مونس روزگار است نمی تواند خراب باشد که خرابی و مونسی روزگار در یک نفس نمی گنجند. پس مولانا پی چیست؟
من با رخ چون خزان ، خرابم بی تو
رخ من چون خزان است و هر لحظه به موی بادی بند است و در پی آن زمستانی است که سردی و حکایت یخ بندان دارد، خزانی که چنین ماهیت و وصفی دارد و هر رنگش به برگی زرد می ماند ، بی تو خراب است.
و نکته همین جاست ، انسان نباید خود را بی او کند تا رخ خزانش ، خرابتر نشود.
والا او مونس روزگار است خود را از هیچ کس دریغ نخواهد کرد که او همدم غمگسار و رخی چون بهار دارد که شادبی و طراوت از هر طرفش می بارد.

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳:

هر شب چو..........بالین کن استان را----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱:

دادن جان ......تو جوانمردی نیست-----گر مرا در دو جهاندست.....---درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:

در فراخنای جهان....----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴:

یا چو زن....عاشقی کار تو نیست---درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳:

اگر خورشید و......سعادت باد رویش را---درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰:

ور گشایش می خواهی....---تو نه عیسی ای اگر....----درست است

میلاد در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

این شعر رو هم ب اهل بیت و خدا و پیغمبر ربطش دادین؟؟
چجوری؟ اصا چرا؟
علمای گرانقدر وجدانا نظراتتون رو برا خودتون نگه دارین فقط! بروزش ندین توروخدا
آدم ی دیقه میاد ی غزل بخونه حال و هواش عوض شه بعضی از اندیشمندان گرامی با نظراتشون ب کل حال آدمو خراب میکنن

سید محسن در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۷ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲:

همه غنای تو....-----درست است

سارینااا در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

سلام یکی پرسیده بود که معنی قیس چیه؟ و این اشتباه تایپی چون معنی ای نداره
دوست عزیز قیس نام اصلی مجنون است بعد از این ک پدر لیلی نمیذاره ک لیلی بره متکب خونه و قیس رو ببینه قیس به حاطر عشق دیوانه وارش به لیلی معروف به مجنون میشع
چون اون موقع ینش زیاد نبوده و از بچگی ملقب به مجنون میشع دیگه کمتر کسی با نام قیس از او یاد میکنه و همه به نام مجنون میشناسنش و خود مجنون هم با این اسم مشکلی نداشتع چون میگفته من واقعا دیوونه لیلی ام

سیاوش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۵۰ - فی رؤیا النّیّرین والکواکب الخمسة السیّارة:

در بیت پنجم، مصرع اول درست این است: زهره خود هست مایه ی رامش...

منصور در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۱ - آمدن پیغامبران حق به نصیحت اهل سبا:

جناب پارسا
به زبان امروزی مولوی داره میگه درد‌های روانی مربوط به پزشکی نیست مربوط به روانشناسیه.
به کتاب تفکر زائد اثر محمد جعفر مصفا مراجعه کنید
این مربوط به نفی علوم تجربی نیست.
ما میدانیم از دید متدولوژی عرفان از سنخ روانشناسیه. درواقع من با خواندن آثار آقای مصفا متوجه شدم که رواندرمانگری بهتر از مواوی نمیتونم پیدا کنم.

مهدی در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳:

مطلع: جهان بگشتم و دردا... یکی از قصاید معروف و امهات عرفی است در مدح امیرالمومنین. شعر به استقبال قصیده ای از سعدی است با مطلع:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار...
ضمنا فصیده مذکور عرفی، در بردارنده بلندترین قسم در شعر فارسی. البته تا جایی که بتده می دانم

خاموش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

پیوند به وبگاه بیرونی ﺍﺯ ﻏﺰﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩٔ 59 ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩٔ 773:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻭَﻗﺖ‌ﺍﺵ، «ﻧَﻔْﺲ» ﺭﺍ ﺑﻪ ”ﺧﻮﺍﺭﯼ“ ﻣﯽ‌ﮐﺸَﺪ. ﺫﻫﻦ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﻧَﻔْﺲ، ﺣِﮑﻤَﺖ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺳَﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ. ﺧِﺮَﺩ ﮔﻮﯾﺪ: ”ﻣَﺨﻮﺍﻩ ﺍﺯ ﺣَﻖْ ﻋِﻨﺎﯾَﺖ‌ﻫﺎ، ﻭ ﯾﺎ ﮐَﻢ ﮐُﻦ ﺷِﮑﺎﯾَﺖ‌ﻫﺎ…“
ﻋِﺰَّﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ؟ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﺩﺭ ﺑﯽ‌ﻧﻬﺎﯾﺖِ ﻋﺸﻖ؟ …ﯾﺎ ﺣَﺒﺲِ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﻡِ ﺫﻫﻦ؟ ﺍﮔﺮ ﻋِﺰَّﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣَﺒﺲ ﻣﯽ‌ﭘﻨﺪﺍﺭﯼ، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐُﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺭَﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ «ﻭﻻﯾﺖ‌ﻫﺎﯼ» ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ. ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺟﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭّﻝ، «ﺧﻮﺍﺭﯼ» ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻪ ﮔﺮﻓﺖ… ﻭ ﺩﺭ ﭘﯽِ ﺍُﻣﯿﺪِ ﺁﻥ ﺑَﺨﺘﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ… ﺑﯽ‌ﻧﻬﺎﯾﺖِ ﻋﺸﻖ ﻧَﻬُﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ «ﺩﻫﺎﻥِ ﺫﻫﻦ» ﺭﺍ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻧَﻔْﺲ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﺁﻫﻨﮓ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻣَﺰَﻥ. ﺩَﻫﺎﻥِ ﭘُﺮ، ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﻭﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺳَﺮ ﺩﻫﺪ. ﮔﺮ ﺁﻭﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ، «ﺩﯾﮓِ» ﺫﻫﻦ ﺭﺍ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﺣﯿﺎﺕ ﮐُﻦ.
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ، ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ «ﺩﯾﮓ» ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺣَﻖ ﻟَﺐ‌ﺭﯾﺰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ، ﺟﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭَﻭﺍﻥ ﺷُﺪ… ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻍِ ﺟﺎﻥِ ﻫﺮ ﺧَﻠﻘﯽ، ﺟﻮ ﮐِﻔﺎﯾَﺖ ﮐُﻨﺪ… ﺍﻣﺎ ﺗﻮ «ﮐِﻔﺎﯾَﺖ» ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮ ﻣﮑُﻦ…
ﺍﯼ ﺩﻝ، ﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﺮ «ﺩﯾﮕﯽ» ﻣَﻨﮕَﺮ. ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗَﻨﮕﯽ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ. ﺗﻮ ﺩﺭ ﻋﻮَﺽ، ﺑِﻨﮕَﺮ ﺑﻪ ﻣَﻨﺒَﻊ‌ﺍﯼ ﮐﻪ «ﺍﻭّﻝ ﻭ ﺁﺧﺮ» ﻫﺮ ﭼﺸﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟَﻤﻊ ﺁﯾﻨﺪ… ﺑﻪ «ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺸﻖ». ﻫﺮ ﻣَﺨﻠﻮﻕ، ﺁﺧﺮ ﺑﻪ «ﺍﺻﻞ ﺧﻮﺩ» ﺑﺎﺯﮔَﺮﺩﺩ، ﭼﺮﺍﮐﻪ «ﺍﺻﻞ…» ﺩﻫﻨﺪﻩٔ ﺁﺫﻭﻗﻪٔ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺏِ ﺣﯿﺎﺕ ﺑَﺨﺶِ «ﻭﺍﺩﯼِ ﻋﺸﻖ…» ﺩﻝ ﺭﺍ ﮐِﻔﺎﯾَﺖ ﮐُﻨﺪ.
ﺳَﮓِ ﮔَﺮﮔﯿﻦِ ﺍﯾﻦ «ﻭﺍﺩﯼ»، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﺍﻥِ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ. ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺍﻭ، ﻫﻢ ﻣُﺠَﻬَﺰ ﺑﻪ ﻻﻑِ ﻋﺸﻖِ ﺣﻖْ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻓَﻦِ ﻧِﮕَﻬﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﻧِﮕَﺎﻩ‌ﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﻧَﺪ. ﺗﻮ «ﺧﻮﺍﺭﯼِ» ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ، ﻣﺎﻧﻨﺪِ ﺧﻮﺍﺭﯼِ ﺍﺑﻠﻬﺎﻥ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﮑُﻦ ﻭ ﺑِﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ، ﺍﺯ ﺷﺎﻩِ ﻋﺸﻖ، «ﻧﺸﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ» ﺑﻪ ﺩُﻧﺒﺎﻝ، ﺩﺭ ﭘُﺸﺖِ ﺳَﺮ ﺩﺍﺭﺩ.


ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮓِ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺟِﻨﺲ ﺯَﺭ ﺷُﺪﻩ، ﺳِﯿَﻪ ﺭﻭﯾﯽ، ﭼﻪ ﻏَﻢ ﺁﺭﺩ؟ ﺫﻫﻦِ ﺑﯽ‌ﻧَﻔْﺲ ﺩِﮔَﺮ ‌ﺫﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ…ﺑَﻞ ﺟﺎﻣﯽ‌ﺳﺖ ﻟَﺐ‌ﺭﯾﺰ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺸﻖ… ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩَﺭﺩ ﺭﺍ ﺩَﻭﺍ ﺑﺎﺷﺪ.
”ﺗﻮ ﺷﺎﺩﯼ ﮐُﻦ ﺯِ ﺷَﻤﺲ ﺍﻟﺪّﯾﻦِ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼّ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺸﻘَﺶ… ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻘَﺶ ﺻَﻔﺎ ﯾﺎﺑﯽ ﻭ ﺍﺯ ﻟُﻄﻔَﺶ ﺣَﻤﺎﯾَﺖ‌ﻫﺎ“

منصور در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها

خاموش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۴:

ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ 778

《ﺑﻬﺎﺭ ﮔﺎﻫﯽ ﺧُﺮﺍﻓﺎﺗﯽ ﻣﯽ‌ﺷَﻮَﺩ》
ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﻧﻬﻤﯿﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺯ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ 80 ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ 778 ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻨﮏ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ.
《ﺑﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦِ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ.》
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ 2214 ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﻣﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳَﺮِ ﺫﻭﻕ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ، ﺑﻪ ﻭﺣﺪﺕ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﻢ...
ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮﻗﻌﺎﺕ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ،
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪِ ﺧُﺮﺍﻓﺎﺕ ﻣﯽ‌ﺟَﻬﯿﻢ

خاموش در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۴:

ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ 778

《ﺑﻬﺎﺭ ﮔﺎﻫﯽ ﺧُﺮﺍﻓﺎﺗﯽ ﻣﯽ‌ﺷَﻮَﺩ》
ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﻧﻬﻤﯿﻦ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺯ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ 80 ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ 778 ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺍﯾﻨﮏ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ.
《ﺑﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦِ ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ.》
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ 2214 ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﻣﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳَﺮِ ﺫﻭﻕ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ، ﺑﻪ ﻭﺣﺪﺕ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﻢ...
ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮﻗﻌﺎﺕ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ،
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪِ ﺧُﺮﺍﻓﺎﺕ ﻣﯽ‌ﺟَﻬﯿﻢ

۱
۲۲۶۴
۲۲۶۵
۲۲۶۶
۲۲۶۷
۲۲۶۸
۵۵۲۲