گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

در ببت آخر عبارت «چو نی» با فاصله‌ی درست نوشته نشده و سبب خوانش سخت و گاهی اشتباه می شود.

پیمان در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰:

بیت سوم باید این باشه :
شده تند کاووس چین در جبین
شده راست مانند شیر عرین

پیمان در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

بد خویی

پیمان در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸:

بگفتا کنون گر که رستم تویی
بکشتی مرا خیره بر بر خویی

شهاب الدین در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۰:

....نمای چهره شعریت و شعر تازه ببین
ستاره شَعری یا شَعرا ستاره خیلی درخشان و پرنور ترین ستاره آسمان است در صورت فلکی کلب اکبر یا سگ بزرگ قرار دارد و نماد زیبایی می باشد

سمانه در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

فقط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
یادش به خیر دبیرستان.....

سمانه در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

فیط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دزدم که جانم می رود....
یادش به خیر دبیرستان.....

سامان در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

آنچه سعدی محور قرار داده است حفظ غرور و شرافت مرد است و می‌گوید زنی که شرافت مرد را حفظ نکند زندگی او را نابود کرده است. به این ترتیب سعدی ضد زن نیست بلکه ضد زنانی‌ست که شرافت مرد را به بازی می‌گیرند. حال با در نظر گرفتن این اصل مهم می‌توان گفت که مصداق این حمله به شرافت مرد در زمانه تغییر کرده است و امروزه به بازار رفتن زن چنین مصداقی ندارد و زن سر کار هم میرود و معیارها عوض شده است. من هم بر روان بزرگ سعدی درود میفرستم و هم بر این شعر ایرج آفرین میگویم که گفت: فدای آن سر و آن سینه باز که هم عفت در او جمع است هم ناز. ابیات پایانی نیز حالت مطایبه دارد و زبان خاص سعدی ست که پند و مطایبه را به هم آمیخته است و جای بحث ندارد...اما اگر کسی بخواهد سعدی را به این متهم کند که چرا مرد و زن را برابر نمی‌داند باید ایشان را مطلع گرداند که این مسئله در آن زمان در هیچکجا مطرح نبوده و معنایی نداشته است. البته مسئله عفت در مردان به همان قوت زنان مورد تأکید سعدی ست.

نیما در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:

به نظر می رسد که در بیت مانده به آخر، واژه "درد" باید جایگزین "ارد" شود.

حمیدحائری در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:

ارجمندان و عاشقان
ابتدا، مراتب سپاسگزاری از هنرمند گرامی آقای "محسن چاوشی" به جهت این کار بزرگ، که با انتخاب سروده‌هایی از مشاهیر خِرَدمند و آموزگاران ژرف اندیش فرهنگ ایران زمین، رسالت هنری خود را به سرانجام رساندند و مخاطبانشان را به چشمۂ روشنایی رهنمون شدند
دوم، مبارک باد بر شما عزیزان که به این چچشمۂ فیاض و پرخیر در رسیدید و انوشتان باد این آب حیات
و امیدوارم که در این پیوند و آشنایی شمایان با سرچشمۂ معرفت، ادب و هنرِ ناب ، پوینده و روَنده گردید و از این سطح ابتدایی و مقدماتی بالاتر رَوید و سلیقه هنری شما پخته تر شود و هنروهنرمندان دقیقتر، مناسبتر، آگاه‌تر و فنی‌تر را برگزینید و لطافتِ جان و ظرافتِ گوشِ هنردوست خود را به آنان سپارید.

مسعود دیبایی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴:

آیا در بیت اول اشکم صحیح نیست؟

مجید majidrazzazi@gmail.com در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۱:

سلام و درود. خدمت عزیزان. عرض کنم که اضافه شدن "یای وحده" به واژه "پنگان"، این مفهوم را به ذهن متبادر می‌کند که جنس پنگان(آسمان) از میناست که تشبیه صحیحی نیست و مراد حکیم ناصر خسرو این بوده که شمع ها(ستارگان) را به مینا تشبیه کند.
نکته دیگر اینکه اینگونه زحافات در عروض دوره ناصرخسرو و نیز در اشعار شخص حکیم کم نیست.

مقصود در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴:

حسن محمدی در آلبوم عاشقانه های دور این غزل را آهنگ دلبر من خوانده است

دکتر افخم شکرالهی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:

عرض سلام و احترام
جناب حافظ بزرگوار و فرهیخته،، از عالم غیب سخن میگوید، اگر افراد عالم غیب را درک کنند، حیران خواهند ماند،،، عالم بالا ومعنوی درک وفهم هر کسی نیست، عاشقان بارگاه ملکوتی فقط می دانند.... و بس....

علیرضا اسدی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۸:

به جای کارد کاش بوسه بود

بابک در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲:

آفریده، برابر با آفریننده و هم‌گوهر آفریننده است. سایه هما، هم‌گوهر هما و برابر با هماست. سایه درختی که فرازش هما (سیمرغ) نشسته است، جفت هماست. هرجا که هما سایه انداخت آن‌جا و آن کس، همگوهر و همدم و هم‌سرشت هما می‌شود. این جایگاه و این انسان، جفت سیمرغست، و عشق، کشش میان دو جفت است، که از هم دور افتاده‌اند، ولی برغم از هم دورشدگی، از هم پاره نشده‌اند. اینست که دوری این دو جفت، آن‌ها را بشدت بسوی هم‌دیگر می‌کشد و می‌کشاند. خدا و انسان (جان) با هم جفتند. رستم و سیمرغ با هم جفتند. خاک و آسمان با هم جفتند.
اینست که در دورافتادگی از هم ، همدیگر را می جویند تا باز با هم یکی بشوند . اینست که به نظرما : 1- یکی جوینده است ( طالب ) ، و 2- دیگری ، آنچه ُجسته میشود ( جستنی= مطلوب ) هست .
اما در حقیقت ، هر دو همدیگر را میجویند . حستجو ، گوهر هر دو است . عشق و جستجو، سائقه دو جفت است که از هم دور افتاده اند . اینست که مولوی ، انسان را سایه خدا ( جفت خدا و همسرشت با خدا ) میداند و چون سایه اوست ، جوینده اوست . ولی خدا هم جوینده جفتش : انسان یا خاک هست .
ولی حتی در همنشینی با جفت خود ، انسان هنوز دوستش را میجوید و در جفت خود ، دوست خود را باز نمیشناسد :
با دوست ما ، نشسته ، که ای دوست ، دوست کو؟ کوکو؟ همو زنیم ، ز مستی ، به کوی دوست
انسان که سایه هما هست، هم‌گوهر با اوست و درست همان ویژگی "طالب بودن" را دارد. خدا و انسان در اثر این ویژگی جفتی (یوغ = اسیم = سنگ = جم یا ییما = اورنگ و گلچهره = بهروز و صنم) ویژگی "کشش به هم‌دیگر" را دارند.
جفت بودن هما و سایهاش (تخم‌هائی که به زمین می‌افشاند و در زمین و در جان‌ها، کاشته می‌شود)، در همان جفت بودن سیمرغ (کرمائیل) و آرمئتی (ارمائیل) در هرجانی و انسانی پیکرمی‌یابد(تن می‌یابد، تن می‌گیرد). این جفتی بودن، همان وجود "دوسرّ " در هر انسانی هست که مولوی از آن می‌سراید:
در سرّ خود پیچ، لیک، هست شما را، دوسرّ این سر خاک، از زمین، و آن سر پاک، از سماست
ای بس ، سرّهای پاک ، ریخته درپای خاک تا تو ندانی که « سرّ » ، زان « سرّ دیگر» ، بپاست
آن « سرّ اصلی » ، نهان ، وان سرّ فرعی ، عیان دانک پس از این جهان ، عالم بی منتهاست
این تصویر "جفت بودن سایه با هما"، سبب می‌شود که "در سایه انداختن" هم، این "پیوند جفتی میان هما و انسان که سایهاش هست"، بجای می‌ماند، و همیشه او را جوینده دوست، جوینده سیمرغ نگاه می‌دارد .
این "همجوئی، همپرسی"، عشقیست که هم خدائیست و هم انسانی. عشق ، از خدا به انسان، یا از انسان به خدا نیست، بلکه فروزه جفت بودن و هم‌گوهر بودن آن‌ دوست. این کشش، پیآیند، زیبا بودن هر دو هست. هر دو ، آئینه هم‌دیگرند.
عشق پیآیند دیدن حُسن یا زیبائی، دو جفت در هم‌دیگر است. هما که در گیتی سایه انداخته است، در بُن هر جانی و در بُن هر انسانی، هست. پس، برق زیبائی از درون هر جانی و هر انسانی به چشم زده می‌شود. سیمرغ ، در هر جانی و هر انسانی، گم شده است. این زیبائی یا ُحسن است، که انسان را می‌کشد، ولی انسان، چون از این کشش، می‌گریزد، صنم عیار، دل او را از همه سو، از درون همه جان‌ها و انسان‌ها، می‌رباید. انسان، آشفته و پریشان در میان همه این کشش‌هاست. « کشش » ، حرکتی است که انسان را « ازمرز خود ، بیرون می برد » . انسان ، حد خود را فراموش میکند . یا بسخنی دیگر، کشش ، انسان را لبریز و سرشار میکند . احساس آشفتگی در گم کردن خود ، سبب میشود که او از کشش ها رو برگرداند و بگریزد . ولی ،همین کشش ، ناگهان همان گریزندگی اش را ، واژگونه میسازد، و از گریزندگی، باز، کشش میسازد . چرا انسان ، از کشش زیبا پرستی اش، میگریزد ؟
در انسان، گوهر زیبادوستی هست ، و این فطرت « زیباپرستی » او را بسوی زیبائیها میکشد . ولی انسان ، در برابر این کشش ، ایستادگی میکند وا ز کشیده شدن ، امتناع میورزد ، و از اینجاست که زیبائی ، باید او را شکارکند . تبدیل « گریزندگی به کشش »، اوج نیروی زیبائی را نشان میدهد .
زیبائی، انسان را شکار می‌کند، و این "شکارشدن انسان به زیبائی" را، "عشق" می‌نامند.

بابک در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

از این عشق که مولوی شرم دارد که بگوید، بشراست و از خدا، می‌ترسد که بگوید عشق است، پس این "او"، کیست؟ که عشقش، شکار کردن انسان را دوست می‌دارد؟
آیا، عشق، می‌خواهد شکاری را که به دام می‌اندازد، اسیر و تابع و خدمتکار ومقهور خود سازد؟ آیا می‌خواهد شکار خود را، بکـُشـد و آنرا فرو ببلعد؟ از این گذشته، عشق، چگونه، انسان را صید می‌کند؟ آیا بدنبال شکار می‌رود و می‌دود، تا فرصت آن را بیابد که به او حمله کند، و ناگهان با یک هجوم، او را دستگیرکند و بگیرد؟ عشق، شکارچی ویژهایست. آیا با "انداختن سایه" که هیچ واقعیتی ندارد، بر روی جانداری، می‌توان او را شکارکرد؟
هیچکدام از اینها نیست. این دام، خود خداست، خود عشق است.
دامی که خدا فرومی‌اندازد، خود خدا و خود عشق است.
چون باشد آن درخت که برگش تو داده‌ای ؟ چون باشد آن غریب، که "همسایه هما" ست؟
در ظل آفتاب تو، چرخی همی زنیم کوری آن‌که گوید: ظل، از شجر جداست
"سایه هما"، ازهما جدا نیست، بلکه "جفت هما" است. سایه انداختن هما، فرود آمدن خود هماست، تا با بر آن‌چه فرود می‌آید، پر خود را بمالد، یا به عبارت دیگر، او را در آغوش گیرد، و جفت وی ار (ایار) او شود.

بابک در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲:

« ماچان » ، سبکشده واژه « ماه + جان » است که سیمرغ باشد.
سیمرغی که خودش خاک میشود ، خودش از سر به ماه یا جانان معراج میکند . این واژه ماچان یا ماجون را در گویشهای گوناگون به « مادربزرگ » میگویند . مادر بزرگ ، سیمرغ یا « ماه جان » هست . اینکه خاک ، خود سیمرغست و این خدای ایرانست که خودش « خاک » میشود و « خاکی » میشود ، ردپایش دربسیاری از زبانها باقی مانده است . بهترین گواه ، خود نامهای زمین در زبانهای گوناگونست . درآلمانی Erde = اِ رده است ، درانگلیسی earth است ، درعربی « ارض » است ، و درخود ایران ، نامش « ارتا » بوده است .
ارتا خوشت یا ارتا واهیشت ، که خوشه پروین در آسمانست ، فرو افشانده میشود و میروید و زمین و خاک ( =هاگ = آگ ) میشود . این روند تبدیل شدن خدا به خاک ، اندیشه و بینش را به خاک را « تنکرد یا استومند » میگفتند . تخمهای خدا که فروافشانده میشود ، « تن + کرده » میشود ، جسم میشود . بینش و اندیشه ، واقعیت گرفتنی میشود که با حواس میتوان آن را دریافت. واقعیت یافتن نیز همین « تن یافتن ، تن به خود گرفتن ، جسم یابی » است . آنچه به خود تن گرفت و تن پیدا کرد ، آنچیزیست که ما واقعیت مینامیم . واقعیت ، آنچیزیست که هم میتوان با چشم دید وهم میتوان با همه حواس آنرا گرفت . واقعیت یافتن ، « تن گرفتن ، تنگ گیرشدن است . چه چیزست که میتواند واقعیت بیابد ؟ یا به خود تن بگیرد ، تنومند بشود ؟ چه چیزست که واقعیت می یابد ، تن به خود میگیرد ؟

علی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹:

«دل شاه گیتی دگر شد "به رای"» درست هست، در متن «بران» اومده.

امیر رجبی در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۲:

با سلام
بیت سوم به جای "زر" باید "رَز" نوشته شود ، با استناد به نسخه شفیعی کدکنی

۱
۲۱۷۴
۲۱۷۵
۲۱۷۶
۲۱۷۷
۲۱۷۸
۵۵۰۸