گنجور

 
مولانا

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

انت جمال الکمال زدت فهل من مزید

از پس دور قمر دولت بگشاد در

دلق برون کن ز سر خلعت سلطان رسید

جاء اوان السرور زال زمان الفتور

لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید

دیو و پری داشت تخت ظلم از آن بود سخت

دیو رها کرد رخت چتر سلیمان رسید

هل طرب یا غلام فاملا کاس المدام

انت بدار السلام ساکن قصر مشید

عشق چه خوش حاکمیست ظالم و بی‌قول نیست

حاجت لاحول نیست دیو مسلمان رسید

یا لمع المشرق مثلک لم یخلق

خذ بیدی ارتقی نحوک انت المجید

عاشق از دست شد نیست شد و هست شد

بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور

زیر و زبر بست نور موسی عمران رسید

هر چه خیال نکوست عشق هیولای اوست

صورت از رشک حق پرده گر جان رسید

هست تنت چون غبار بر سر بادی سوار

چونک جدا گشت باد خاک به ماچان رسید

اعلم ان الغبار مرتفع بالریاح

مثل هوی اختفی وسط صیاح شدید