مسعود یحیوی masoudyta@gmail.com در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:
دوبیتی های باباطاهر با گویش محلی است و با واژه های قرن پنجم همدان. در نسخه تصحیح وحید دستگردی به جای بسازد، واژه «بساجه» آمده که به معنای بسازه است: دل عاشق به پیغامی بساجه....
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۵:
در ضمیر هر انسانی ، سایه هما ، که « تخم خدا » باشد ، افکنده شده است . ُهما ، که مستقیما زاده از «بهمن = وهومن = خرد بنیادی ِ» نا پیداست ، بُن هر انسانیست که از آن هما یا سیمرغ ، پیدایش می یابد . « جگر» هر انسانی ، با بهمن ، و« دل» هر انسانی ، با هما یا سیمرغ یا سمندر ، اینهمانی داده میشد . بدین معنا که دل هر انسانی ، تخمی از خوشه سیمرغست ، و جگر هر انسانی ، تخمی از خوشه بهمن است . دل ، بطور تشبیهی ، سیمرغ نیست ، و جگر، بطور تشبیهی ، بهمن نیست . معنای تشبیهی به دل و جگر دادن ، نادیده گرفتن و نابود ساختن فرهنگ ایران ، و اندیشه های مولوی است .
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۵:
« هـریـره = هر+ ایره » نام دیگر« سـئـنـا » ، یاسیمرغست ، که به معنای سه ( = ایره ) نای ( هره) است . سیمرغ ، با « نای انبانش» ، که در کردی « هه نبان گورینه = هه نبان بورینه » نامیده میشود، جهان را میآفریند. تو ای انسان، همان « نای انبان ِ آفریننده سیمرغی »، که میتوانی با آهنگ و سرود عشقت، هر چه آرزویت هست ، بیافرینی .
ایماندو در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
اینگونه موزون تر است :
گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
یوم محشر هر کسی گیرد گریبان تو را
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۱:
آرمان بینش برای انسان ، « بینش مستقیم و بیواسطه از هر چیزی » است . در فرهنگ اصیل ایران، که فرهنگ سیمرغی میباشد ، خدا ، بُن ِهمه چیزها بود ، نه خالق همه چیزها . فرهنگ ایران براین اندیشه استوار است که، خدا ، بُن ِ هر چیزی و بُن خود انسان است . از« ُبن » ، « میروید » . آنچه در بُن هست ، در شاخ و برگ و برش هست . بدینسان انسان ، میتواند، پیوند مستقیم و بیواسطه ، با بُن خود ، و با بُن هر چیزی داشته باشد ، چون همه چیزها از یک بُن ، که خدا باشد ، میرویند ، در هر تخمی که از این بُن میروید ، دارای همان بُن است . طبعا « بُن ِ هرانسانی » ، نزدیکترین و محرم ترین و صمیمی ترین چیز، به هرانسانی است . این اصل « فردیت » است . « فـردیـت » در فرهنگ ایران ، به قیمت ِ « پارگی و بریدگی از همه » خریداری نمیشود . چون « روئیدن » ، پیکر یابی اندیشه « آمیختگی » است . هر چیزی در روئیدن ، از شیره آن گیاه و ریشه اش ، آبیاری و پرورده و سرشته میشود . فردیّـت ، پیآیند بریدن او از همه نیست . ولی بر بنیاد این جهان بینی، « هر انسانی ، بدون واسطه با بُن ِ خود » است . و این بُن او ، بُن ِ همه جهان هستی ، و هر چیزی در جهان هم هست . پس فرد انسان ، با هر چیزی ، پیوند ِ بدون واسطه دارد . اینست که هر انسانی میتواند بینش مستقیم و بدون واسطه از هر چیزی داشته باشد . اگر انسانی دیگر هم بینشی از چیزی را کشف کند ، ولی او میتواند آن بینش را ، خودش بر پایه همین ویژگی ، بیازماید و بسنجد ، و درستی یا نادرستی اش را تشخیص بدهد . هر چیزی را از نو آزمودن ، برای یافتن همان بینش بیواسطه است . همه آنچه ما از پیشینیان میآموزیم ، باید از نو آزموده شوند ، تا بینشها ، بربنیاد « حق به تجربه بیواسطه » همه غربال شوند . اینست که مولوی میگوید ، هر گاه تو با دلیری و گستاخی از خودت بپرسی که : تو کیستی ؟ ، با چنین پرسشی ، « واسطه » بکلی، از میان برمیخیزد و تو بدون واسطه ، بینش به همه چیزها پیدا میکنی:
واسطه برخاستی ، گر نفسی « ُترک عشق » پیش نشستی به لطف ، کای چلبی : کیم سن ؟
« بُن خود» را بی واسطه شناختن ، شناختن« همه چیزها » ، بدون واسطه است .مولوی ، عشق ِ خود انسان را که « ترکی دلیر و گستاخ » میداند، بدون ترس، یک لحظه ، « پیش خودش می نشیند » و از او بدون واسطه ، میپرسد که تو کیستی ؟ و شناخت ِ تصویر خود را، از دیگری ، وام نمیکند.
پرده ها را این زمان، برداشتیم
حُـسـن را ، بـیـواسـطـه بفراشتیم
در ادیان ابراهیمی ، « رابطه انسان با خدا » ، یک مسئله تئولوژیکیست ، و با « رابطه انسان، با تک تک چیزها در گیتی» ، فرق دارد . در حالیکه در فرهنگ ایران ، رابطه انسان با خدا ، همان رابطه مستقیم و بیواسطه و خاکی انسان، با همه چیزها در گیتی بود . این بود که بیواسطه بودن( immediatness + Unmittelbarkeit ) بینش ، و رابطه انسان با خدا ، بیواسطه بودن بینش و رابطه انسان با همه چیزها بود . بینش انسان از خدا ( از زیبائی در هر چیزی = حـُسن ) ، که بُن همه چیزهاست ، در بینش مستقیم و بیواسطه از همه چیزها و انسانها و جانها در گیتی ، یافته میشد .
انسان همانقدر که با خودش ، نزدیک و محرم و صمیمی بود ، با همه چیزها در گیتی ، نزدیک و محرم و صمیمی بود، چون در همه چیزها ، همان بُن ِ خودش که خداست (= بهمن وهما ) ، بود .
در فرهنگ ایران ، این پدیده « بیواسطه بودن با بُن واصل هر چیزی » ، در همان اصطلاحات : یوغ ( یوگا ) ، سیم ( اسیم) ، سنگ ( سنگام ، سنگار، سنگم ) ، یار ( ایار= عیار، عیال ) ، جفـت ، مَـر( مار) ، وَر .... به عبارت میآمد . معنای ژرف این اصطلاحات ، از ذهن ها، طرد و تبعید و فراموش ساخته شده است ، و این اصطلاحات ، برای ما ، بیگانه و غریب ساخته شده اند، در حالیکه با همان « آرمان بینش » سر و کار دشته اند که ما امروزه ، سر و کار داریم . در جنبش تصوف در ایران ، همان اندیشه و آزمون ژرف، در اصطلاحات : بیواسطه بودن ، بی نردبان به آسمان رفتن ، بی نقاب و پرده روی دوست را دیدن ، وصال ، آمیزش ، با هم جفت بودن « آب و جوی » ، برهنه همآغوش با صنم شدن ، یا « وزیدن باد بهار، به درختان و گیاهان، و حامله کردن درختان و گیاهان» .. ...... به عبارت میآمد .
برگ بی برگی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴:
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
افشین عزیز ،مولانا خطاب به حضرت دوست میگوید تو که شادی
مطلق و بی نهایت و اصل زندگی و هشیاری هستی و من هم که بینهایت و بطور مطلق خواهانم که از جنس تو شوم یعنی اینکه من هم شادی بینهایت و به تو زنده شوم اما همین شادی و هشیاری حضرتت به این خواسته من پشت پا زده و من از این دفع گیج شدم و متعجبم که علت این دفع چیست . مولانا در این بیت میفرمایند خواست انسان برای یکی شدن با محبوب کفایت نمی کند بلکه بزای وصل او نیازمند کار فراون بر روی خود
میباشیم. مولانا در جای جای دیوان شمس و همچنین مثنوی به کار بر روی خود تاکید میکند .
موفق و در پناه حق باشید
بابک در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۶:
این « زیبائی هما » که در افکندن دام و نوازش کردن و سرمست کردن ، انسان را ، همسرشت خود ِهما میسازد ، همان همای زیباست که در طور سینا در بوته پدیدار شد، و به موسی گفت که من خدا هستم . اگر به زنجیره سخنان مولوی نگاهی دقیق بکنیم ، دیده میشود که یک تصویر، در تصویر دیگر، زنجیر میشود ، و این تصاویر با هم ، روند جاذبه زیبائی خدا ، و این تحول انسان به خدا را نشان میدهد . در آغاز سایه عشق ، دام است . سپس سایه هما ، نوازشگر است نه دامیست برای اسیر ساختن و سپس ، خود هما یا خدا ، مرا تبدیل به هما و خودش را سایه من میسازد . سپس « ُحسن یا زیبائی » ، جانشین « سایه » میشود ، که بیننده را سرمست میسازد و تبدیل به کشش فوق العاده میشود و بالاخره این حسن یا زیبائی ، نه دام است و نه سایه ، بلکه درست ، نوری است . «سایه » ، «دام » « نوازشگر» ، « تحول دهنده» ، « زیبائی » ، « نور» ، سلسله ای به هم پیوسته ، از ، تصاویر و مفاهیمند ، که با هم ، پیوند میان انسان و خدا را بیان میکنند .
** سایهای که هما به زمین میاندازد، معنای هبوطی و سقوطی ندارد، بلکه درست وجود انسان را تحول به همائی میدهد که بر فراز آسمان پرواز میکند. سایه هما، تبدیل به خود هما میشود. این اصطلاح "سایه" که در اذهان، بیان "چیزی بیواقعیت، یا فرعی و حاشیهای" شده است، و حتا بیان زشتی شده است. در اینجا نقش کاملا مثبت بازی میکند.
مژده در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیقباد » بخش ۲:
سلام
بیت زگرد سواران در آن پهن دشت .... گر چه بیت قوی ایست اما گویا الحاقی است
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
کلید واژه جان سپاران :
تنها اینجا بکار رفته است چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
کلید واژه کامگاران : برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
تنها اینجا بکار رفته است
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 153
… از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران …
متن کامل شعر را ببینید ...
حافظ
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ 195
… نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف …
متن کامل شعر را ببینید ...
حافظ
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
کلیید واژه های جان سپاران -هوشیاران تنها اینجا استفاده
گردیده است
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
امیدواران تنها اینجا استفاده گردیده است
احسان در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۴۷ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵:
درود
به نظر در مصرع دوم بیت هشتم «مرا که باده به دستست و دل رود از دست» درست تر است.
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:
هوالغنی تنها در این اثر استفاده گردیده است
علی در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:
پیر منحنی و مایی ومنی تنها در این اثر استفاده گردیده است
گیو در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶:
معنای بیت آخر از نظر تصوف:
در آیه 7:172 پروردگار به تمامی خلقت در یگانگیشان (وحدت وجود) رو کرده می گوید «آیا پردوردگار شما نیستم؟ اَلَستُ بِرَبِّکُم» در جواب، می گویند بلی (بلا) و تمامی عالم مست معشوق می گردد؛ عرفا آن حال را در فنا و نهایتا در بقا فی الله تجربه کرده یاد می کنند: از قول مولانا «ما مست گشتیم از صدا ».
حافظِ مستِ در فنا، پیمان روز الست را یاد می کند:
و مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
و مولانای مرشد، از قول پروردگار در مورد روز الست:
تو را با من نه عهدی بود ز اول؟ بیا بنشین بگو آن را چه کردی؟
و اینکه والاترین هدیه مستی ناشی از روبرویی با پروردگار است:
حافظ: برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
مولانا: بده آن باده جانی ز خرابات معانی که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
زیرا در این عشق حافظها و مولاناها، و عراقیهایمان...به معرفت وحدت وجود در بقا فی الله دست یافته اند، عشقشان مملو از جوش و خروش (شراب) خالصترین و اعلاترین (می صاف) عشق است و در بقا فی الله در مستی دائم روبرویی با او در وجدند و ما هم از بیان تجربه شان به نوبه و استعداد خودمان مست وحدت می شویم:
شود مست وحدت ز جام الست هر آن کاو چو حافظ می صاف خورد
Mohieddin Jafari در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۶ - چه شورها:
یکی از بهترین اجراهای این تصنیف در مجموعه یادواره برومند ساخته استاد محمدرضا لطفی
مهدی مدیریان در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۶:
زان میترسم که از دل آزردن تو به جای زان میترسم که از دل آزاری تو
هم صحیح تر و هم وزن رو حفظ میکنه
مسعود یحیوی masoudyta@gmail.com در ۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۴: