گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

بادِ صبا در ادبیاتِ عارفانه استعاره ای از نَفَس و نفخه الهی ست که مُشک فشان است، یعنی چون اراده دمیدن کند عطرِ دل انگیزش هرچه را که بویِ کهنگی دهد متحول نموده، جوان و زیبا خواهد کرد، این نَفَس می تواند بر طبیعت دمیده شود و بهار یا شکوفا شدنِ گُل و گیاه و سبزه را به ارمغان آورد و یا بر انسان بدمد و او را از خمودگی و کسالتی که از دیرباز بر وی مستولی شده است رهانیده، طراوت و جوانی را به او باز گردانَد و با توجه به ابیاتِ پیشِ روی بنظر می رسد در این غزلِ زیبا و بی‌نظیر منظورِ حافظ اراده خداوند برای جوان شدنِ انسان است بطورِ عام که در این عالم برای هزاران سال در خوابِ ذهن بسر برده و پیر شده است.

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
ارغوان نامِ گُلی ست که پیش از رویشِ برگهایش شکفته می گردد و تداعی کننده رنگِ شراب است، در اینجا استعاره ای از هُشیاریِ اصیل یا جانی که سایه جانان و بی‌نیاز از هرگونه ساز و برگی شکفته و قائم به ذاتِ خود است، سمن نمادِ انسانی ست که در قالبِ جسمانی پای به این عالم می‌گذارد و رنگِ رخسارش سفید یا بی رنگ است و عاری از هرگونه تعلقِ خاطری به این جهان، اما بتدریج می تواند و باید خودِ جدیدی را بر‌مبنایِ ذهن تنیده و امورِ جسمانیِ خود را مرتفع کند، پس‌حافظ می‌فرماید هر انسانی به محضِ اینکه پای در جهانِ هستی می گذارد ارغوان یا هشیاریِ خالصِ خدایی، خود را که جامی از شرابی ارزشمندِ و به رنگِ عقیق و از جنسِ الست است به سَمَن ( انسانی که تازه در این جهان حضور یافته)عرضه می کند، در مصراع دوم چشمِ نرگس یعنی چشمی که ورایِ چشمِ حسی می باشد یا چشمِ عدم بین که چشمِ خداوند یا زندگی ست، گلِ شقایق هم که معرفِ حضور همگان و نمادِ عاشقی ست اما عشق به جیزهایِ دنیوی، پس‌حافظ می‌فرماید با ارائه جامِ عقیق و شرابِ عشق توسطِ ارغوان ( که خود نیز شراب است و جانِ جان) به سمن یا انسانی که پای در این عالمِ فرم و ماده می گذارد، چشمِ نرگس و عدم بینِ ارغوان نگرانِ این مطلب خواهد شد که آیا این انسان، میِ الست و عشق را به یاد آورده و می پذیرد که از جنسِ ارغوان و هشیاریِ خالص( خداوند ) است یا خیر گرفتارِ شقایق و عشق به جذابیتهایِ این جهانی خواهد شد؟ انگشت شمار انسانهایی همچون ابراهیمِ خلیل در شروعِ زندگی در این جهان چشمِ نرگس را از نگرانی بیرون آورده و الست را تایید کردند و برخی نیز در جوانی و یا میانسالی به این کار پرداخته و می پردازند اما اکثریتِ ما تا پایانِ عمر  الست را به خاطر نیاورده ، با ستیزه و لجاجت همچنان چشمِ جان بینِ ارغوان و شرابِ عشق را در نگرانی باقی و پابرجا می‌گذاریم و دل به شقایق می سپاریم.
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
تطاول در اینجا یعنی انتظار سخت و طولانی که باید حافظ و دیگر عرفا بکشند تا غمِ هجران را تجربه کرده، خود به ارغوان و جام عقیق زنده شده، عشق را باور کنند. پس چونان بلبلِ شیرین گفتار با نغمه سراییِ خود مصمم به یادآوریِ عشق به انسان می‌گردند تا پس از این انتظار سخت وغم هجران به خیمه گل که همان گنبد کبود یا این جهان و مکانِ زیستِ مادیِ گُل یا انسان است روان شده، فریاد زنان ، آنها را از این خواب گران بیدار نموده، یادآور شوند که موسم بیداری و جوان شدن رسیده و وقت آنست تا همه انسانها بخود آمده برای کار اصلی خود در خیمه این جهان بپا خیزند . بلبل پرنده نغمه سر میدهد و نعره نمی زند اما بلبلانی مانند حافظ نعره و فریاد میزنند تا انسان را از این خواب بیدار کنند، هر چند صد سال یک باری بلبلی نغمه خوان چون حافظ بنا به طرح خدا یا زندگی پای به خیمه این جهان میگذارد تا با چشمِ عدم بینِ خود نگرانِ دلبستگی انسان به شقایق و جاذبه هایِ جهانِ فُرم بوده، با نغمه های فریاد گونه عشقِ حقیقی و میِ الست و انگیزه حضور در این خیمه را به انسان یادآوری کنند، و این کار را تا رسیدنِ خود و انسان به اصل و جانِ برگرفته از جانان یا حضرت معشوق ادامه می دهند.
گر ز مسجد به خرابت شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
اما حافظ به این انسان توصیه اکید میکند که برای کار اصلی خود در جهان که وفای به عهد برای زنده شدن به حضرت دوست است راه مسجد و وعظ و خطابه را انتخاب نکند و او نیز چنین کرده است و جای خرده گیری و سرزنش نیست چرا که این راهی بس طولانی و کسالت آور است و زمان از دست خواهد رفت . راه وعظ ترس از خدا و طمع به نعمتهای بهشت است و راه عرفان راه عاشقی و دلدادگی که انسان با شوق و به سر میرود و نه با شک و ترس از عقوبت و مکافات اعمال و به همین جهت بسیار زودتر به مقصد می رسد.
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
و به دلیل همین وقت اندک انسان در این جهان حافظ از انسان میخواهد که امروز و فردا نکند چرا که فردا را کسی تضمین نمی کند پس از همه انسان‌ها می خواهد هم اکنون کار بر روی خود را شروع کنند تا به عشرت و شادی و سرزندگی که حاصل آن کار است دست یابند، مایه نقد سرمایه ارزشمندِ زیست و زندگی در سراپرده این جهان است که توسطِ زندگی یا خداوند در اختیارِ انسان قرار داده شده است و هیچکس ضمانتی برای بقا و ماندگاریِ این نقد نمی دهد.
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
 حافظ که حضور در خرابات و عاشقی را به دلایلی و از جمله کمبودِ وقت بر مجلسِ و عظ و خطابه مقدم می داند در اینجا نیز قدح را به خورشیدی زندگی بخش تشبیه می کند که موجبِ جوان شدنِ عالمِ پیر می‌گردد، پس‌ می فرماید با فرا رسیدنِ ماهِ رمضان که انسان بر اساسِ باورهایِ خود مشغولِ عباداتِ ذهنی می گردد آن قدح و خورشیدِ زندگی بخش خواهد شد، یعنی قدحِ شرابِ خردِ ایزدی با عباداتی مانندِ روزه و نمازهایِ ریاکارانه سنخیتی ندارد، و لاجرم آن قدحِ خورشید صفت نیز تا شبِ عیدِ رمضان به مُحاق می رود، پس بهتر آنکه تا هنوز ماهِ شعبان است و فرصت باقی ست انسان از آن قدحِِ زندگی بخش بنوشد و آنقدر جوان شود که اعمالِ ذهنیِ کهنه و هزاران ساله قادر به رسوخ در وی نبوده و خللی در تأییدِ الست ایجاد نکند.

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
حافظ می فرماید گل وجودِ هر انسانی در این جهان عزیز و گرانقدر است پس هم نشینی همراه با رضایت و شوق با او ( کارِ معنوی بر رویِ خویش) و همچنین با نیکان و بزرگانی مانند حافظ را مغتنم بشمارید چرا که مانند گل بوستان به چشم بر هم زدنی از این در وارد شده و از درِ دیگرِ بوستانِ زندگی خارج و از دست خواهند رفت .مراد از گل در اینجا هم خود حضرت حافظ و هم سایر انسان ها میباشد .
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
پس ای انسان که ذاتاً سراپا طرب و نشاط هستی این مجلس (زندگی ) مجلس الفت و مهربانیست ، تو به این جهان آمده ای که غزل و ترانه شادی و عشق بخوانی ، چرا اینقدر از گذشته و آینده سخن می رانی و به حال نمی پردازی ؟ انسان غالباً زندگی و شادی و خوشبختی را از آینده طلب میکند که گمان میبرد با رسیدن به آنها به شادی و آرامش میرسد . در برخی موارد نیز حسرت فرصت های از دست رفته گذشته را می خورد اما حافظ میفرماید که خوشبختی در همین لحظه میباشد .
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
در انتها حافظ که خود به رسالتش در راهنمایی انسان های متوهم خواب زده واقف میباشد میفرماید که او بخاطر بیدار کردن انسان پای به جهانِ وجود و هستی گذاشته است پس تو نیز ای انسان با قدمی که در راهِ عشق می گذاری او را همراهی کن زیرا حافظ که خود لطیف و روان و از جنس خدا شده است خواهد شد . به عبارتی  دیگر با خضوع خود را در ردیف ما قرار داده و میگوید بیایید با هم بر روی خود کار کنیم تا به حضرت دوست زنده و بسوی او روان شویم.

مصطفی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

سلام چرا غزل 392 ندارید؟
اشتباه شماره گذاریست یا به دلیلی حذف شده این غزل؟
---
پاسخ: مشکل فنی بود، حل شد.

سیامک در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۸ - حکایت:

عوحی به چه معنی است؟

مهدی پوراطمینان در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۶:

"غزالان" در مصرع ششم را می توان به استناد فرهنگ لغت عمید و دهخدا با ایهامی معنا کرد: 1. دختران زیبا رو و خوش قد و قامت (زنان حرمسرا) و یا 2. مطربان و خوانندگان (حرمسرا)
که البته با توجه پیام مصرع پنج معنی اول قوی تر است.

مهدی پوراطمینان در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۶:

"شوخ چشمان" در مصرع اول به معنی مادی گرایان است و کسانی که به غیب و قیامت اعتقادی ندارد هر چند معنی شوخ چشمی در ادبیات ما؛ گستاخی، بیشرمی و بی حیائی ترجمه می شود ولی به نظر در این مصرع بیشتر به غفلت و نا آگاهی این گروه اشاره دارد که حوادث و ابتلاعات باعث درد روح و روانشان می شود.

مهدی پوراطمینان در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۶:

"صفیر نی" در مصرع سوم به نظر صدای (سوت) نی است که شاید اشاره یا کنایه ای به معنی ظاهری صور اسرافیل دارد. هر چند شاعر عظمت حال و هوای محشر (حشر آدمیان)را فراتر و مهم تر از (یک) به پا خواستن مردگان می داند و قطعاً معانی عرفانی و ملکوتی را گوشزد می کند.

موسی عطازاده در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

درمصرع «بوی خوش ربیع بر ایشان محرم است» با توجه به شواهد تاریخی، اشاره به عزای محرم نیست، بلکه فقدصرفا از معنای لغوی محرم که حرام بودن را می رساند استفاده شده است.

مینا در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

با خویشتنش به ذره ی خویشی نیست

شهرام در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

سلام به حافظ و همه ی خوبان
بارها کلام حافظ من رو آروم کرده.
و دقیقاً همونطور که در بیت آخر گفته
خیلی وقت ها علاجمون رو فقط در غزل حافظ میابیم.
امشب هم حافظ من رو بی نصیب نذاشت.
دوسِت دارم حافظ

Shima در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

در بند سوم باده خواران نباید باشه؟

پارسا در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:

هرچی فکر میکنم دیو مسلمان نشود درست تر میاد چون به نظر حافظ داره ریا رو میکوبه و سلیمان نمیتونه اینجا این تأثیر عمیق رو روی خواننده بزاره چون تلبیس و حیل ابزار ریا کارا برای مسلمان و درستکار جلوه دادن خودشونه
و سلیمان هم نمیتونه غلط باشه فقط اون تاثیر عمیق بالا رو نداره و الا تو معنی هردو همین مزمون رو میرسونن ولی مسلمان عمیق ترین حالت رو داره

حسن_خادم_صبا در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

سلام و درود بر همه‌ی دوستان و فرهیختگان
اگرچه مجبوریم به احترام بر همه‌ی نظرات و آرا، اما اقرار کنم که متاسف نیز هستیم از این بابت؛
چرا که هر که از ره رسید، بی آنکه بویی از عشق و معرفت حقیقی برده باشد، بر دُرّ افشانیهای بزرگانی چون شیخ اجل نظر راند و آنرا بر دوستیها و عشقهای رنگین و ننگین نسبت داد!!!

نه لیلی میشناسیم و نه مجنون
نه یوسف نه زلیخای جگرخون!!
به هر خبطی نهادیم عاشقی نام
به الله عشق را کردیم دلخون
#حسن_خادم_صبا

ناشناس در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷:

در بیت سوم تنور یعنی دل آدمی و نان یعنی عشق ؟یعنی اگه دل پر سوز و گدازی نداشته باشی این نان عشق به تنور دلت نمی چسبه و می افته؟

افشین در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
به نظر بنده:
تمام جهدها و تلاش هایی که به نظرت با ارزش بود را انجام دادی وبرای خداوند فرستادی اما وقتی حضور واقعی خداوند را بتونی احساس کنی و حقیقت محض الهی را دریافت کنی میفهمی که آنطور که فکر میکردی نبوده و اعداد وارقام راستین عملکردت را از خداوند دریافت خواهی کرد.
وکیل و محاسب از اسما خداوند میباشد.

Snur در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۹۳:

با صدای استاد شجریان این دو بیتی های باباطاهر لطف دیگری پیدا می کنند...

همیرضا در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

@حمیدرضا صادقی:
«خور» گویا در گویش و خوانش فارسی کهن xar تلفظ می‌شده. از همین دست هم هست «خوش» که xash تلفظ می‌شود و با کلماتی مثل کش (kash) قافیه می‌شده.
گویا در گویش یزدی این نحوهٔ تلفظ لغات هنوز متداول است.

حمید رضا صادقی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:

درود فروان بزرگوار چرا قافیه خراب شده
آنگه رسی به خویش که بی خواب خور شوی ؟
پدر
زر

سجادی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۹ - باور مکن:

مصرع آخر به نظر می‌رسد اینطور صحیح باشد:
چون که هزیان گفته است او ، بشنو و باور مکن

محسن اسدی طاهری در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی:

11- ز بودن تو مرا شادی ای که بود به دل
13- گسست رابطهء ما زهم دریغ، دریغ

محسن اسدی طاهری در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیه‌اخیه‌الصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی:

1- که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد
2- نه قاصدی که ز مرغ شکسته بال و پری
3- سرم فدای تو ای باد صبحدم برخیر
4- به جلوه گاه جوانان پارسا چو رسی
5- به چشم زخم غریبی ز دودمان رفتی
6- که بی‌توقف ازین تیره خاکدان رفتی
7- چه آتشی زده در خرمن جوانی من
8- گزیده‌اند ز من جمله همدمان دوری
9- به حیله گرگ اجل ساختت شکار دریغ
10- به سینه ام ز تو صدگونه خار (؟) بماند (اشکال وزنی)
11- بودن تو مرا شادی ای که بود به دل
12- فغان که خشک شد از گریه چشم و تا به ابد
13- سست رابطهٔ ما ز هم دریغ، دریغ
14- کدام چاک که از جیب تا به دامن نیست
15- از آن به بانگ هزارم که رفته از چمنم
16- مرا ز دوریش (امکان؟) زنده بودن نیست (اشکال وزنی)
17- بین برابری او و جان که تاریخش
18- که جان به یکدگر از مهر در میان دارند
19- قدم ز بار فراق تو شد کمان (آوخ؟) (اشکال وزنی)
20- هلاک محتشم از زیستن به است اما
21- مدام خون ز دو چشمش بروی مژگان باد
22- تو را به سایهٔ طوبی و سدره جا بادا

۱
۱۹۹۵
۱۹۹۶
۱۹۹۷
۱۹۹۸
۱۹۹۹
۵۴۵۹