گنجور

حاشیه‌ها

احمد در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲:

هزاران درود
آقای رضا سوقی، خیلی بهره بردیم.
دست مریزاد

نیروانا در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

بیت پنجم اشتباه تایپی شده« دارد» درسته
چون کلمه ردیف «دارد »هست و سما به اشتباه در بیت پنجم« ندارد» آوردید لطفا تصحیح کنید

فتانه در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی:

مصرع
زین پس تو و من و من و تو زین پس
بنظر اشتباه تایپی دارد
و این هست
زین پس تو و من،من و تو زین پس

مجید ع در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱:

تو آن ماه زهره (فعولن فعولن)
جبینی وَ آن سَر (فعولن فعولن)
وِ لاله عذاری (فعولن فعولن)
که بر لاله غالی (فعولن فعولن)
یه سایی وَ اَز طر (فعولن فعولن)
رِه غالیه باری (فعولن فعولن)

Sepehr در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

در مصرع اول در بیشتر نسخه ها اهل وفا نوشته شده است که در کتاب فارسی پایه دهم که مورد تایید وزارت اموزش و پرورش است اهل وفا درج شده و میشود استنباط کرد که اهل وفا درست تر است

بهروز در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸:

همین الان به قلبم اومد
درشتی و نرمی به هم در به است
واسه همین سرچ کردم و اینجا پیداش کردم.
:)

نازنین در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

آقای حلمی گرامی،
با توجه به ابیات بعدی ، همان کلمه آشیانه درست است، چون مشخصا حافظ
در ابیات بعدی ، در توصیف از پرنده صحبت میکند. در ضمن فرود آمدن پرنده بر آشیانه، به هیچ عنوان معنای سخیف ندارد و بلکه کمال زیبایی و ملاحت در معنی را می رساند.

محسن حیدرزاده جزی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵:

مصراع سوم شاید چنین باشد :
و اکنون که برون شدی برستم ز عذاب

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

صراحی و کتاب همواره یار و ندیم حافظ بوده اند. دو یار زیرک!که صراحی پیمانه عشق است و کتاب که کلام پاک حضرت باری تعالی است
لبریز کننده پیمانه!
«دل را نکند بیدار الا غزل حافظ»

Farshadi در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴:

هزلیات سعدی رو هم به این مجموعه اضافه کنید.
باتشکر

شفیعی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴:

عالی و بدون نقض

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

«دو یار زیرک و از باده کهن دو منی»
جز صراحی کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
"یار "حضرت حق است و" باده کهن"شرابی است منیف!
الهی مرا از دنیا هر چه قسمت کرده ای، به دشمنان ده
و هرچه از آخرت قسمت کرده ای به دوستان،
که ما را توبسی!
رابعه عدویه

شهروز انصاری در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » از ماست که بر ماست:

به جای واژه تاریخ به اشتباه تاربخ نوشته شده لطفا تصحیح کنید

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

«فراغتی و کتابی و گوشه چمنی»
و در حقیقت، ما برای آنان کتابی آوردیم که آن را از روی دانش، روشن و شیوایش ساخته‌ایم، و برای گروهی که ایمان می‌آورند هدایت و رحمتی است.اعراف/ 52

saeed در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۴ - ساقی‌نامهٔ ۹:

فک کنم بیت 5 ننالد درست تر باشه

امیرالملک در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:

به خاک پای تو داند که تا سرم نرود
ز سر به در نرود همچنان امید وصال
نثر: داند که تا سرم نرود همچنان امید وصال به خاک پای تو ز سر به در نرود.
این بیت فقط تبحر ادبی وی را نشان نمی دهد. لطافت کلمات روح والای سعدی را هم جلوه می دهند.

تیمور ناصری در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴:

دین و دنیا چیست تا نتوان گذشت از الفتش

سید مهدی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

خواهش میکنم فایل صوتی اش را هم قرار دهید!

۸ در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

ای کاش دشوار پسند بود!!!
گدا منش است،شیخ و.......

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

دمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمی ارزد

به می بفروش دلقِ ما کر این بهتر نمی ارزد

دلق جامه ای ست که صوفیان تکه پارچه های بی ارزش و با رنگهای مختلف را به هم وصله کرده و بر تن می نمودند، اما در اینجا نمادی از تعلقات دنیوی ست که هر انسانی تصویر ذهنیِ چیدمانی از چیزهایِ مادی و دنیوی از قبیلِ پول، املاک و اتومبیل لوکس ، علم و دانش، اعضای خانواده،  اعتبار و مقام و همچنین اعتقاداتِ خود را در کنارِ یکدیگر قرار داده، و اصطلاحا با آنها هم هویت می شود که بهترین ترجمه از واژه identity ست و در غرب به این فرایند اطلاق می گردد پس حافظ می‌فرماید همه این چیزها که بسیار هم خوب هستند و انسان برای بدست آوردن آنها می کوشد تا زندگی بهتری برای خود و خانواده و همچنین جهانِ خود پدید آورد، باید در حاشیه باشند و در اولویتِ دل یا مرکزِ انسان قرار نگیرند ،‌یعنی انسان  عاشق و دلبسته آن چیزها نشود که اگر چنین شود همین چیزها که عمری برای بدست آوردنشان تلاش می کنیم بدونِ شک موجبِ غم و دردِ انسان خواهد شد به نحوی که حتی جهانی از این تعلقات به یک دم و لحظه ای از این دردها در زندگی که باید سراسر شادی باشد نمی ارزد، در مصراع دوم می‌فرماید پس اکنون که انسان هویتِ وجودیِ خود را از این دلقِ خود ساخته جستجو می کند، اگر می فروشِ الست آن تصویرِ ذهنی یا همانطور که در غزلی دیگر آنرا شکلِ صنوبریِ اشیاء و چیزهایِ ذهنی نامیده است را خریدار باشد و جامی می در ازای آن بدهد نباید در انجامِ این معامله درنگ و تردید کند زیرا  معامله ای بهتر و پر منفعت تر از این نخواهد بود و بسیار خوب می ارزد که انسان از آن دلقِ ذهنی رها شده و آنرا با می یا آبِ زندگانی مبادله کند، در اینصورت از غمِ این اشیاء و توهماتِ ذهنیِ آن آزاد می گردد و از آنها طلبِ سعادتمندی نمی کند زیرا با دریافتِ اولین جام است که آن چیزها در حاشیه و در اولویتِ ثانویه زندگی قرار می گیرند و متنِ اصلی یا دلِ انسان تبدیلِ به عدم یا همان جنسِ اولیه انسان می‌ شود.حافظ این دلق را دلقِ ما نامیده است تا بگوید کسی مستثنا نیست و همه ما انسانها چنین دلقی را برای خود خواهیم دوخت که باید آنرا به جامی از می بفروشیم.

به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند 

زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی ارزد

با توصیه ای که حافظ در بیت مطلع غزل به همه ما داشتند این احتمال هست که شخصی بگوید اگر چنین است من اصلِ تمامیِ آن چیزهایِ ذکر شده را می فروشم و تقوی پیشه نموده، در گوشه ای سجاده ای پهن کرده و عمری را به عبادت می‌پردازم و از همه نعمات و مواهبِ دنیوی دست می کشم تا به سعادتمندی برسم ، زهی در اینجا از اداتِ تأسف است و حافظ می‌فرماید با کمالِ تأسف باید گفت که نه می‌فروشِ الست که حتی در کویِ می فروشان نیز چنین سجاده تقوایی را به یک ساغر نیز بر نگرفته و خریداری نمی کنند زیرا به آن یک جام یا ساغر نمی ارزد،‌ یعنی این عُزلت نشینی و تقوی پیشگی که انسان خود را از مواهبِ خدادادی محروم کند و به عباداتی سطحی و منطبق بر ذهنِ خود بپردازد نزدِ می فروشان هیچ ارزشی ندارد.

رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ بر تاب

چه افتاد این سرِ ما را ؟ که خاکِ در نمی ارزد

رقیب به معنی نگهبان و مُراقب است و باب یعنی آستانِ جانان یا آسمانِ یکتایی ، پس‌حافظ در ادامه بیت قبل می‌فرماید نه تنها به چنین انسانی ساغر و می نمی دهند، بلکه فرشته مُراقب که انسانهایِ دارای سر و خویشتنِ ذهنی را از ورود به این آستان منع می کند،‌ این رقیب مرا با عتاب سرزنش کرد که از آستانِ حضرتِ دوست روی برتاب و برگرد، در مصراع دوم انسانی که هنوز سر و خویشتنِ متوهمِ خود را حفظ نموده و می خواهد از طریقِ تقوا و سجاده و عباداتِ ذهنی به آستانِ حضرتش راه یابد و ردِ باب می شود اگر کمی منصف باشد از خود می پرسد که این چگونه سر یا افکارِ توهمی ست که در سرِ خود ایجاد کرده که لایق و شایسته خاکِ در و آستانِ حضرتِ دوست نمی باشد، سری که از مردم و مراوده با آنان بُریده و گوشه گیری نموده، با حفظِ خشم و کینه توزی نسبت به دیگرانی که به باورهایِ او بی اعتنایی می کنند حتی اگر پیوسته پرهیزکاری و سجاده یا عبادتهایِ از رویِ ذهن و تقلید را پیشه خود کند باز هم بوسیله رقیب از راهیابیِ او به آسمانِ یکتایی جلوگیری می شود، بنظر می رسد حافظ آیه ۱۶ تا ۱۸ سوره مبارکه حجر را مدِ نظر داشته است که فرشتگانِ مُراقب مانعِ ورودِ اغیار به آسمان یکتایی و بینهایت خداوند می شوند.

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است

کلاهی دلکش است، اما به تَرکِ سر نمی ارزد؟

تاجِ سلطانی همان تاجی ست که خداوند بر انسان منت گذاشته و در الست، پس‌از اعلامِ جانشینیِ انسان در رویِ زمین وی را به اعطایِ آن تاجِ پادشاهی مفتخر نمود، اما همانطور که در تاجِ پادشاهان مطالبی بر گرداگردِ تاج درج شده است، بر این تاج نیز شرطی مدرج گردیده است که اگر انسان بیم و ترسی به دل راه نداده و اجازه دهد خداوند جانِ خویشتنِ توهمی و ذهنی او را بگیرد، پس‌ این تاج برازنده و از  آنِ او خواهد شد و چنین انسانی که به خویشتنِ کاذبش کشته می شود  تا به اصل و جانِ خداییِ خود زنده شود به مقامِ جانشینیِ آن یگانه پادشاهِ عالم نایل می گردد، و این تاج شکوه و بزرگیِ انسان را به او باز می‌گرداند که کلاهی بس دلکش و جذاب است، احتمالآ یک چهارمِ پایانیِ‌بیت باید سؤالی خوانده شود و شاید حافظ بجای " اما" سروده باشد [آیا] ، که در اینصورت از مخاطب پرسش می شود ، یعنی سؤال می کند آیا نمی ارزد انسان سر را که همان ذهن و خویشتنِ توهمیِ انسان است بدهد تا به خویش و جانِ اصلی خود زنده و تاجِ شکوهمندیِ خود را بر سر بگذارد ؟ 

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بویِ سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد

حافظ می‌فرماید سوایِ کسانی که با سجاده و تقوا قصدِ رسیدن به منفعت در آن جهان را دارند، دیگرانی نیز هستند که پای در وادیِ معرفت می گذارند و غمِ دریا را می پذیرند تا سودی معنوی برده و به گوهرهای اعماق دریا دست یابند، یعنی درد و رنجهایی که دارند التیام یافته و به آرامش در این جهان دست یابند، اما از این مطلب غافلند که جان بدر بردن از طوفانهایِ این دریا نیز غم و دردِ بسیاری بر انسان تحمیل می کند که اگر انسان فقط بخواهد از این دریا کسبِ سود نموده تا دردهایش شفا یابند بنابراین سخت در غلط و اشتباه خواهد بود زیرا کشیدنِ غمِ طوفان در این دریا، یعنی تحملِ دردِ آگاهانه برای رسیدنِ به آرامش در باقیمانده عُمر و همچنین صدها گوهرِ دیگر از قبیلِ زدودنِ حسد و کینه، یا رهایی از رنجشها و خشمها، دوریِ از حرص و طمع، عدمِ حسرتِ گذشته ، عدمِ احساسِ گناه،  رهایی از دلبستگی و تعلقاتِ دنیوی و امثالِ آن که گوهرهای بسیار ارزشمندی هستند، اما باز هم تحملِ طوفان و غمِ دریا به همه این گوهرها نمی ارزد، حال پرسش این است که پس به چه می ارزد؟ و بنظر میرسد حافظ قصدِ آن دارد به ما تفهیم کند که اگر انسان همه این گوهرها را بدست آورد اما به وصلِ کامل یا وحدت با زندگی یا خدا نرسد باز هم در زیان است، یا بقولِ مولانا "از خدا غیرِ خدا را خواستن/ ظنِ افزونی ست و کُلی کاستن"، پس‌حافظ نیز به همین مطلب اشاره می کند که دستیابی به صدها گوهرِ ارزشمندِ ذکر شده به ظنِ قریب به یقین برای افزودنِ بر خود است، پس سودِ حقیقیِ مشتاقان و عاشقان در دیدارِ روی حضرتِ دوست  و وصالش نهفته است.

 تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد
در ادامه معناییِ بیت قبل بوده و مخاطب حضرت دوست است ، پس حافظ میگوید همان بهتر که روی و صفات جلالی خود را از مشتاقان و عاشقان خود بپوشانی ، همین کاری که حق تعالی پس‌از الست انجام داده و روی خود را به کس ننموده است اما ( با استناد به حدیثی) در عین حال اراده و منظورش از خلقِ انسان این بوده که بواسطه او در جهانِ فُرم عینیت یافته و گنجِ پنهانِ خود را از طریقِ انسان آشکار کند، که در اینصورت خداوند که اصلِ شادی ست جهانگیر می شود ، یعنی بجایِ اینهمه درد و رنج و غم ، شادی سرتاسرِجهان را فرا می گیرد، اما حافظ معتقد است برایِ این منظور لشگری بزرگ از عارفان و بزرگانی مانندِ حافظ و مولانا و عطار  که به اصلِ خود زنده شده و شادی را در جهان می‌پراکنند نیاز است تا خداوند یا شادی جهان شمول گردد و با توجه به اینکه  چه خون دلها نیاز است تا هر چند صد سالی  تنها یک نفر همچون آن بزرگان پای به عرصه هستی بگذارند، پس برای تهیه لشگری از عرفا ، این شادی که قرار است جهان را فرا بگیرد به غمِ تهیه چنین لشگری نمی‌ارزد، البته که حافظ بهتر از هر کسی می داند آن قادرِ یکتا می تواند با قضا و کن فکانش لشگرهایِ بیشماری از بزرگان و عارفان را گردآوری کند بدونِ آنکه کمترین غم و رنجی بر او وارد آید، بلکه منظور از بیت تشریحِ شرایطِ کنونی دردهای انسان در سطحِ فرد، خانواده و در مقیاس بزرگتر جامعه جهانی ست که بدلیل عدمِ امکانِ انتشارِ گسترده معنویت، در چنین وضعیتی گرفتار است.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر 

که یک جو مِنتِ دُونان  دوصد من زر نمی ارزد

این بیت نیز در ادامه مطلبِ بیتِ قبل است که معنایِ پند آمیز ونزدیکِ آن بسیار روشن و مبرهن است اما معنی ِ عمیقتر مربوط می گردد به بیت پیشین و حافظ می‌فرماید ناسپاسی جایز نیست و او به اندک شاگردانی که این مفاهیم و پیغامهای معنویِ آثارِ او را دریافت نموده و به سایرین منتقل می کرده اند نیز قناعت می کند زیرا دنیایِ دون صفت و پست مانعی ست برای گردآوریِ لشگری در جهتِ شادی بخشی به جهان و چه بسا اگر خدا بخواهد انگشت شمار دوستانی که گردِ حافظ جمع بودند بتدریج گسترش یافته و مبدل به لشگری عظیم میگردند، در مصراع دوم می‌فرماید او هرچه در توان داشته انجام داده است و تنها کاری که نکرد منت کشی از انسانهایی ست که قدرِ خود را ندانسته دون صفتی را ترجیح می دهند بر شکوهِ تاجِ سلطانی، پس‌ منت کشیدنِ چنین دونانی در قبالِ صدها کیلو طلا نیز ارزش ندارد زیرا  گوشی بروی شنیدنِ چنین سخنانِ معنوی  و چشمی برای دیدنِ حقایق ندارند .

 

۱
۱۹۹۷
۱۹۹۸
۱۹۹۹
۲۰۰۰
۲۰۰۱
۵۴۵۹